یوسف دوان دوان به دفتر مدرسه وارد شد و گفت آقای ناظم کمک کنید الان نزدیک به نیم ساعت است که پرویز با بردارم دعوا می کند و داره اون رو میزنه . ناظم در حال خروج از پرویز پرسید:چرا زودتر نیامدی بگویی؟ پرویز سری خاراند و گفت:اخه تا الان داداشم داشت اونو میزد.