پاسخ به:من يك درخت هستم......مبحث 118 طرح صالحين.
جمعه 14 اسفند 1394 12:39 PM
یه روز باد برام خبر آورد. از دوستام. برام گفت دوستاتو بردن تو یه ساختمون خیلی بزرگ که بهش می گفتن کارخونه. اونجا با وسیله هایی به اسم تبر و اره اونها رو قطعه قطعه کردن. و از هر کدومشون یه استفاده ای بردن. یکی شونو کردن تخته سیاه و بردن تو مدرسه ای که بچه ها با گچ روش بنویسن و پاک کنن. تازگی ازش خبر دارم حالش خوب نبود ولی به روی خودش نمی آورد. یه درخت دیگه رو بردن و ازش مداد و دفتر و کتاب درست کردن. از خرده چیزایی که مونده بودن دیدن کردم حالشون خوب نبود ولی بعضی هاشون ناراضی هم نبودن. اینم سرنوشت اونا بود.
درخت دیگه ای رو بردن و در و دیوار ازش ساخت و تو ساختموناشون ازش استفاده کردن. اونها هم ......
و درختای دیگه ..............
هرکدوم نگران دیگری بودن. من سلام تو رو به همشون رسوندم و سلام همه دوستاتو برای تو آوردم. و اینکه بگم دلشون برای تو خیلی تنگ شده بود.
بهم گفت به خاطر ساختمون های بزرگی که آدما ساختن کمتر می تونه بیاد بهم سر بزنه.