حقوق و وظايف انسان از منظر امام سجاد(علیه السلام)
چهارشنبه 5 اسفند 1394 10:53 PM
خدايت بيامرزد! آگاه باش كه پروردگار را بر تو حقوقى است كه سراپاى وجودت را فراگرفته است: در هر جنبش و آرامشت در هر جايگاهى كه به آن درآيى و در هر اندامى كه آن را حركت دهى و در هر ابزارى كه آن را به كارگيرى، از او بر تو حقى واجب است.
برخى از اين حقوق، بزرگتر از برخى ديگر است و ولاترين حقوق الهى، حق خود حضرت اوست كه پاسداشت آن را بر تو واجب كرده است؛ و اين حق، بنمايه ديگر حقوق است و هر حقى از آن ريشه مىگيرد.
سپس حقوقى است كه نسبت به اندام هاى گوناگونت بر تو واجب كرده و از سرتا قدمت را فراگرفته است؛ چنانكه هريك از اندامهاى هفتگانه چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكم و آلت كه كارها بدانها صورت مىبندد، بر تو حقى دارد.
خداوند بزرگ، گذشته از اندامها براى كارهايت نيز حقوقى بر گردنت نهاده است، از اين رو، نماز و روزه و صدقه و قربانى و ديگر كارهايت بر تو حقى دارد.
پس از اينها، حقوق ديگر حقمدارانى است كه بر تو حق واجب دارند و از همه واجبتر، حقوق فرادستان توست، سپس حقوق فرودستان و پس از آن حقوق خويشاوندانت.
اينها حقوقى است كه از هريك از آنها حقوق ديگرى برمى آيد: حق رهبران بر سه بخش است كه واجبترين آنها، حق كسى است كه به نيرو تو را رهبرى مىكنند. پس از آن حق كسى است كه پيشواى علمى توست و سپس حق كسى است كه امور مالى تو را اداره مىكند. هر پيشوا و رهبرى، امام به شمار مىرود.
حق زيردستان تو نيز سه بخش است: از همه واجبتر حق كسانى است كه بر آنها چيرگى دارى. سپس حق كسانى است كه از تو مىآموزند؛ زيرا جاهل، زيردست عالم است و پس از آن حق كسانى چون زنان و خادمان است كه در اختيار تو هستند. حقوق خويشاوندان بسيار و چونان سلسله نسب پيوسته و هركه نزديكتر باشد حقش بيشتر و مقدم بر همه حق مادر است. بعد به ترتيب، پدر و فرزند و برادر و ديگر خويشان نيز هريك كه نزديكتر است حقوق بيشترى دارد.
سپس به ترتيب، حق آنكه آزادت كرده است، آنكه آزادش كردهاى، آن كه به تو احسان كرده است، مؤذن نماز، پيشنماز، همنشين، همسايه، رفيق، مال، بدهكار، طلبكار، معاشر، كسى كه بر تو ادعايى دارد، آن كه بر او ادعايى دارى، كسى كه با تو مشورت مىكند، آنكه با او مشورت مىكنى، كسى كه از تو اندرز جويد، آنكه به او اندرزگويى، بزرگتر، كوچكتر، كسى كه درخواستى دارد، آن كه از او درخواستى دارى، آنكه با حرف يا عمل به تو بد كرده و يا با گفتار يا كردار ـ آگاهانه يا ناخودآگاه ـ خشنودت كرده است، عموم همكيشان، اهل ذمّه و سرانجام، حقوقى كه لازمه پيامد حالتها و مناسبت هاى گوناگون است.
خوشا بهحال كسى كه خداوند او را در اداى حقوقى كه بر گردنش نهاده است يارى كند و به او پيروزى و پايدارى بخشد. (و اينك تفصيل حقوق):
حق خدا
1. حق خداى بزرگ آن است كه او را بپرستى و چيزى را با او شريك نسازى. اگر با اخلاص چنين كنى، خدا تعهد كرده است كه كار دنيا و آخرتت را اصلاح و آنچه در دنيا دوست دارى برايت فراهم كند.
حق خود و اندامت
2. حق خودت اين است كه وجودت را وقف اطاعت خدا كنى و حق زبان، گوش، چشم، دست، پا، شكم، عضو جنسى را به جا آرى و در اين راه از خدا كمك بخواهى.
3. حق زبان اين است كه با خوددارى از گفتار زشت حرمتش را نگهدارى، به گفتار نيك عادتش دهى، آن را جز در موارد نياز و منافع دين و دنيا به كار نيندازى، آن را از سخنان بيهوده و زشت و بىثمر كه احتمال زيان دارد و سود چندانى ندارد، بازدارى. زبان، شاخص عقل و زيب و زينت فرد و نشانهى نيكسيرتى است. ـ ولاقوه الاّ باللّه العلّى العظيم.
4. حق گوش دور داشت آن از شنيدن سخنان است، مگر آنچه كه در دل خيرى پديد آورد، يا خوى ارجمندى به آن بيفزايد. در واقع گوش دريچهى ورود سخن به قلب است كه مفاهيم گوناگون و نيك و بد را به آن مىرساند ـ ولاقوة الاّباللّه.
5. حق چشم اين است كه آنرا به حرام ندوزى و جز آنجا كه عبرتى در كار باشد يا بصيرتى بيفزايد يا علمى به دست آورد، بهكار نگيرى؛ زيرا چشم دريچهى عبرت است.
6. حق پا آن است كه با آن راه ناروا نپويى و آن را به راهى كه پويندگانش خوار و بىمقدارند مركب خود نسازى. پا جابهجا كننده توست و تو را به راه دين و پيشرفت مىبرد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
7. حق دست آن است كه با آن به آنچه بر تو روا نيست دست نبرى تا فردا به كيفر خدا، و امروز به سرزنش نكوهش گران گرفتار نشوى. ديگر آنكه آن را از كارهايى كه خداوند واجب كرده است بازندارى و با دست كشيدن از بسيارى از نارواها و دست زدن به بسيارى از آنچه كه بر او واجب نيست عزيزش دارى. چون چنين شود خردمندى كردهاى و بزرگى دنيا و پاداش آخرت دست مىيابى.
8. حق شكم اين است كه آنرا جاى حرام ـ چه كم و چه زياد ـ نگيرى و در حلال نيز ميانهروى و آن را از حدّ پرورش به حدّ سستى و پستى نبرى و هنگام گرسنگى و تشنگى بر آن مسلط باشى. پرخورى و سيرى بيش از اندازه كسالت، خيز و همتسوز و محروم ساز از هر خير و كرامت است. بر نوشى و لبريزى هم، زارى و نادانى و خوارى زايد و مرادنگى را از بين مىبرد.
9. حق عضو جنسى اين است كه آنرا از آنچه بر تو روا نيست بازدارى و براى اين كار از ديده فروبستن كه بهترين وسيله است و نيز مرگ را فراوان ياد كردن و خود را به خدا تهديد كردن و از او ترساندن، يارى بگيرى. حفظ و تأييد از خداست ـ ولاحول ولاقوة الاّ باللّه.
حقوق كارها
10. حق نماز اين است كه بدانى نماز، درآمدن به پيشگاه خداوند است؛ تو در حال نماز در حضور پروردگار ايستادهاى. چون اين را دانستى، شايسته است كه چونان بندهاى ذليل، نيازمند، بيمناك، ترسان، اميدوار، درمانده و زار بايستى، بندهاى كه براى اداى احترام و تعظيم حق، با آرامش، سربزيرى، افتادگى، فروتنى، دردل با او راز و نياز مىكند و مىخواهد كه از بار خطاهايى كه او را فرا گرفته است و نيز گناهانى كه او را به پرتگاه نابودى كشانده رهايى بخشد ـ ولاقوة الاباللّه.
11. حق روزه آن است كه بدانى، روزه پردهاى است كه خداوند در برابر زبان و گوش و چشم وشهوت شكمت آويخته است تا تورا از آتش بپوشاند. چنانكه در حديث آمده است: «روزه سپر آتش است». اگر اعضاى خود را در پس اين پرده نگهدارى، اميد است كه در امان باشى، و اگر اعضايت را وانهى در پس پرده آرام نگيرند و آن را كنار زنند و به آنجا كه نبايد، نگاه شهوت انگيز كنند و در آنجا كه نشايد نيروى فروتر از حد خوددارى براى خداوند را به كار گيرند، دور نيست كه پرده دريده شود و از آن بيرون افتى. ـ ولاقوة الاّ باللّه.
12. حق صدقه آن است كه بدانى اندوخته تو در نزد پروردگار و امانتى است كه آزمند گواه نيست. اگر اين را باور كنى، به امانتهايى كه نهانى بسپارى اميدوارتر خواهى بود تا امانتهاى آشكار؛ و سزاوار است آنچه را كه مىخواهى آشكار كنى، پنهانى به خدا بسپارى و در هرحال، اين رازى باشد ميان تو و او، بىآنكه به شهادت گوشها و چشمها دلگرم باشى، در غير اين صورت گويى اطمينان تو به شاهدان بيش از اميد تو به بازگشت سپردهات است. براى صدقهات بر كسى منت منه، كه صدقه بواقع از آن تو و به سود توست و با منتى كه مىنهى دور نيست كه همال آن كسى شوى كه بر او منت نهادهاى، چه منت نهادن نشان آن است كه تو صدقه را براى خود نيندوختهاى و گرنه بر ديگرى منّت نمىگذاشتى.
13. حق قربانى آن است كه آن را با نيت ناب به جا آرى و رحمت خدا و پذيرش او را بجويى، در پى خشنودى و جلب توجه ديگران نباشى كه اگر چنين كنى خودنما و رياكار نيستى و تنها خدا را مىخواهى. بدانكه خدا را با سادگى و سهولت بايد خواست نه با تكلّف و سختى؛ چنانكه خدا نيز بر بندگان آسان گرفته، نه دشوار. فروتنى براى تو از خانمنشى بهتر است، زيرا خانمنشان پرتكلف و پرخرجاند؛ اما فروتنى نه رنجى دارد و نه خرجى؛ چراكه مقتضاى فطرت، و در گوهر انسان موجود است ـ لاحول ولاقوة الاّ باللّه.
حقوق فرادستان
14. حق حاكم آن است كه بدانى خدا تو را وسيله ى آزمايش او قرار داده است و او نيز با تسلّطى كه بر تو دارد، گرفتار توست. بايد از سر خيرخواهى پندش دهى و چون بر تو مسلط است، با او درنيفتى كه خود و او را هلاك كنى. تا آنمايه كه از شر او در امان باشى و به دينت زيان نرسد، با نرمش و سازش در پى خشنودى او باشى و از خدا بخواهى كه تو را در اين راه يارى دهد. با او دشمنى نكن كه اگر چنين كنى او و خود را خوار كردهاى و خود را گرفتار رفتار ناپسند او، و او را به هلاكت رساندهاى و با او بر ضدّ خود همكارى كردهاى و در آنچه عليه تو مىكند، شركت جستهاى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
15. حق پيشواى علمى و معلم آن است كه او را بزرگدارى و مجلسش را محترم شمارى و درست به گفتارش گوشسپارى و دل به او دهى و وى را در آموزش دانشى كه به آن نيازمندى، يارى دهى؛ يعنى فكر و فهمت را در كف او نهى و حضور ذهن داشته باشى و با وانهادن لذتها و كاستن شهوتها قلبت را براى او پاك كنى و ديدگانت را جلاده ى و بدانى كه در آنچه به تو مىآموزد پيك او هستى. به هر نادانى برمىخورى بايد پيام استاد را خوب به او برسانى و چون اين رسالت را پذيرفتى بر توست كه در ابلاغ و انجام آن خيانت نورزى ـ ولاحول ولاقوة الاّ باللّه.
16. حق ارباب مانند حق حاكم است؛ مگر اينكه ارباب مالك آن چيزى است كه او واجد آن نيست؛ از اين رو، اطاعتش در هر خرد و كلان رواست، مگر اينكه بخواهد تو را از به جا آوردن حق خدا بازدارد و ميان تو و حق خدا و حقوق خلق حايل شود. بر توست كه حق خدا و خلق را به جاى آرى آنگاه به حق او بپردازى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حقوق فرودستان
17. حق شهروندان اين است كه بدانى توانمندى تو و ناتوانى و زبونى آنان باعث فرادستى تو و فرودستى آنها شده است؛ پس كسانى كه ناتوانى و ذلّت، آنان را زيردست تو قرار داده و حكم تو را در حقّشان روا ساخته است، دادرسى جز خدا ندارند و سزاوار رحم و حمايت و بردبارى فراوان تو هستند و هرگاه كه به فضل و احسان خدا، به اين عزّت و قدرتى كه به تو داده است پى بردى سزاوار است به درگاهش سپاس گويى. هركه سپاسگزار باشد، خداوند نعمتش را بر او مىافزايد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
18. حق فرودست علمى و شاگردت آن است كه بدانى علمى كه خدا به تو داده و خزانهى حكمتى كه به تو سپارده است، براى خدمتگزارى به آنهاست. اگر كارى را كه به عهدهات نهاده است درست انجام دهى و چونان خزانهدار مهربانى رفتار كنى كه خير ارباب را در ميان فرودستانش پاس مى دارد و شكيبا و مخلص است و چون نيازمندى را ببيند، از اموالى كه در دست دارد در اختيارش مىگذارد، رهيافته و خدمتگزار و با ايمان خواهى بود، وگرنه خائن به خدا و ظالم به خلق هستى، و سزاوارى كه خدا علمش را از تو باز گيرد و قاهرانه با تو رفتار كند.
19. حق همسر، كه با پيوند ازدواج زيردست و به فرمان توست، آن است كه بدانى خدا او را آرام جان و راحت بخش و انيس و نگهدار تو كرده است. هريك از شما دو نفر بايد نعمت وجود ديگرى را به درگاه خدا شكر بگويد و بداند اين نعمتى است كه خدا به او داده است و بايد با نعمت خدا خوشرفتارى كند و او را گرامى دارد و با او بسازد. حق تو بر زن بيشتر واطاعت تو براو لازمتراست ـ بخواهد يا نخواهد ـ مگرآنجا كه نافرمانى از خدا باشد. حق زن بر تو اين است كه با او مهربانى كنى و همدم و آرامبخش وى باشى و حقوق جنسى او را ـ كه براستى بزرگ است ـ پاس بدارى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
20. حق خادم زيردست اين است كه بدانى او هم آفريده خداى تو و در گوشت و خون، بسان تو است. تو مالك او هستى نه آفرينندهى وى، نه چشم و گوشش را آفريدهاى و نه به او روزى دادها ى. همهى اين كارها را خدا كرده و او را گوش به فرمان تو ساخته و به امانت به تو سپرده است. او وديعه اى است كه بايد پاسش بدارى و با روشى خداپسندانه با او رفتار كنى و از هرچه مىخورى به او بخورانى و از هرچه خودت مىپوشى به او بپوشانى و كار بيش از توان به او وانگذارى و اگر او را نخواستى، خود را براى خدا از بار مسئوليت او رها سازى و او را عوض كنى و آفريده خدا را شكنجه ندهى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حقوق خويشاوندان
21. حق مادر اين است كه بدانى او تو را حمل و در جايى جابهجا كرده است كه هيچكس، كسى را در چنين جايى حمل و جابهجا نمىكند. از ميوهى دلش به تو خورانده است كه هيچكس از آن به ديگرى نخوراند. گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست و همهى اعضايش را با شادمانى و خرّمى، سپر جان تو ساخت و همهى ناگواري ها و دردها و سختىها و غمهاى دوران باردارى را به جان خريد، تا آنگاه كه دست بارى تو را بر زمين آورد. مادر دلخوش بود كه تو را سير كند و خود گرسنه بماند، تو را بپوشاند و خود برهنه باشد، تو را سيراب كند و خود تشنه بماند، بر تو سايه افكند و خود در آفتاب به سر بَرد، خود سختى بكشد و تو را به ناز پرورد، خود بيدار بماند و تو را به خواب نوشين كند. درون او جايگاه وجود تو و دامنش آرامگاه و پستانش مشك آب و جانش سپر بلايت بود و سرد و گرم جهان را براى تو به جان خريد. تو بايد به همين اندازه از او تشكر كنى، و اين حقشناسى را جز به يارى و توفيق خدا نمىتوانى به جا آورى.
22. حق پدر اين است كه بدانى او ريشه است و تو شاخه. اگر او نبود، تو نيز نبودى، پس هرگاه در وجود خود چيزى خوشايند ديدى، بدانكه اين نعمت را از او دارى؛ به اندازهى حقى كه بر تو دارد از او سپاسگزارى و قدردانى كن ـ و لاقوة الاّ باللّه.
23. حق فرزند اين است كه بدانى او پارهاى از وجود توست و در دنيا با خوب و بدش به تو منسوب است. تو در تربيت نيكو و راهنمايى او به خدا و كمك به او در پيروى از خود، و ايجاد روح فرمانبردارى در او مسئولى و در اين باره پاداش نيك يا بد دارى؛ پس با وى چنان رفتار كن كه در دنيا آثار نيك داشته و زيب و زينت تو باشد، و بر اثر حسن انجام وظيفه نسبت به او، در پيشگاه خدا معذور باشى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
24. حق برادر اين است كه بدانى او دستى است كه آن را مىگشايى، ياورى است كه به او پناه مىبرى، عزّتى است كه بر او اعتماد مىكنى، نيرويى است كه با آن هجوم مىبرى؛ پس او را وسيلهى نافرمانى خدا و ابزار ظلم به خلق قرار نده، از يارى او دربارهى خودش، كمك به او در برابر دشمن، حايل شدن بين او و شيطانها، نصيحت و خيرخواهى او، توجه به او در راه خدا كوتاهى نكن؛ البته تا آنجا كه برادرت سر به فرمان پروردگار باشد؛ وگرنه بايد خدا را مقدم بدارى و از برادر عزيزتر بشمارى.
حق آنكه از بندگى آزادت كرده
25. حق آن كه تو را آزاد كرده، اين است كه بدانى مالش را در راه تو خرج كرده، تو را از خوارى و وحشت بردگى به آزادگى و آرامش آن رسانده و از اسير و مملوك بودن رهانيده و زنجير بردگى ات را گسسته و نسيم عزّت را به تو رسانده و تو را از زندان خوارى بيرون كشيده و سختى را از تو زدوده و زبان دادگرى برايت گشوده و همهى دنيا را برايت مباح كرده و تو را مالك خودت ساخته و بند بندگى را از تو برگرفته و براى عبادت پروردگار رهايت كرده و در اين راه از مال خود كاسته است؛ پس بايد بدانى كه او پس از خويشان، در زندگى و مرگ از همه به تو سزاوارتر، و از همهى مردم به يارى و همدستى با تو در راه خدا شايستهتر است و اگر نيازى به تو پيدا كرد خود را بر او مقدم مدار.
حق آنكه آزادش كردهاى
26. حق آزاد كردهى تو اين است كه بدانى خدا تو را پشتيبان و نگهدار و ياور و پناه او قرار داده و او را ميان تو و خود واسطه ساخته و سزاوار است كه تو را از آتش بازدارد. اين پاداش آخرت توست و در دنيا نيز اگر خويشاوندى ندارد، در برابر مالى كه براى آزادىاش پرداخته اى و وظايفى كه از آن پس انجام دادهاى، ميراثش از آن توست. اگر حقش را رعايت نكنى، بيم آن مىرود كه ميراثش براى تو ناگوارا افتد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق احسانكننده
27. حق احسان كننده به تو اين است كه از او تشكر كنى و احسانش را به زبان آورى و دربارهاش به نيكى سخن بگويى و مخلصانه در حقش دعا كنى، تا در نهان و عيان از او قدردانى كرده باشى، و اگر مىتوانى بايد محبّتش را تلافى كنى وگرنه در پى فرصت و آمادهى جبران باشى.
حق مؤذن
28. حق مؤذن اين است كه بدانى او ياد خدا را در تو زنده مىكند و تو را به بهره بردارى فرا مىخواند و بهترين ياور تو در انجام فريضهى الهى است. بايد بر اين خدمت از او تشكر كنى چنانكه از هر احسان كنندهاى تشكر مىكنى. اگر تو در خانهات به او بدبينى، نبايد در كار او كه براى خداست بدبين باشى. بدان كه مؤذن، بىشك نعمتى خدايى است. با نعمت خدا خوشرفتارى كن و در همه حال خدا را براى نعمت سپاسگو. ـ و لاقوة الاّ باللّه.
حق پيشنماز
29. حق پيشنماز اين است كه بدانى او سفيرى ميان تو و خدا و نماينده تو را در پيشگاه پروردگار است. او از جانب تو سخن مىگويد نه تو از طرف او، او براى تو دعا مىكند، نه تو براى او، او دربارهى تو طلب مىكند نه تو دربارهى او، امر مهّم ايستادن در پيشگاه خدا و درخواست و دعا را او به جاى تو انجام داده است. تو براى او كارى نكرده اى، اگر در هريك از اين امور كوتاهى شود او مقصر است نه تو. اگر گنهكار باشد تو شريك او نيستى و بر او برترى هم ندارى. پس او خودش را سپر تو و نمازش را سپر نمازت ساخته است؛ بايد براى اين كار از او قدردانى كنى ـ و لاقوة الاّ باللّه.
حق همنشين
30. حق همنشين اين است كه با او نرم باشى و در گفتوگوى با وى خوشرفتارى كنى و دادورزى، يكباره ديده از او برنگيرى و در گفتوگوى با او در پى فهماندن به وى باشى. اگر تو بر او وارد شوى مىتوانى برخيزى، و اگر او بر تو وارد شود اختيار با اوست، روا نيست بدون اجازهى او برخيزى ـ و لاقوة الاّ باللّه.
حق همسايه
31. حق همسايه اين است كه چون نباشد او را پاس بدارى و چون باشد بزرگش شمارى و در حضور و غيبت يار و مددكارش باشى و در پى زشتى او برنيايى و براى يافتن بدى هايش ريزنكاوى و اگر ناخواسته و بىكنجكاوى به كاستى اى برخوردى، بايد سينهات چونان دژى استوار و پردهاى ناگسستنى باشد تا با سرنيزه هم نتوان بدان راز دست يافت. پنهانى سخنان او را گوش مگير و او را در سختى ها وانگذار و در نعمت بر او رشگ نورزى و از لغزشش بگذرى و گناهش را ناديده انگارى و اگر نادانى كرد بردبار باش و با او مدارا كن و زبان بدگويان را از او بازدار و فريبكارى خيرخواه دروغين را بر او فاش ساز و با وى خوشرفتار باش ـ لاحول ولاقوة الاّ باللّه.
حق همراه
32. حق همراه اين است كه تا مىتوانى به او نيكى كن و اگر نمىتوانى با وى دادگر باش و آن مايه كه بزرگت مىدارد، بزرگش بدار و آن چنانكه از تو نگهدارى مىكند نگاهدارش باش و نگذار در كرامت و بزرگوارى بر تو پيشى جويد و اگر پيشدستى كرد تلافى كن و در دوستى چنانكه در خور اوست كوتاهى نكن و خيرخواه و نگهدار او باش. در اطاعت از خدا ياريش كن و در ترك گناه دستگير او باش. يارى براى او رحمت باش نه عذاب ـ و لاقوة الاّ باللّه.
حق شريك
33. حق شريك اين است كه در نبودش كار او را انجام دهى و با بودنش با او برابر باشى و خودسرانه تصميم نگيرى و بىمشورت با او كارى نكنى. مالش را نگهدارى و در هيچ ريز و درشتى به او خيانت نورزى كه در حديث آمده است: «تا دو شريك به يكديگر خيانت نكردهاند، دست خدا بر سر آنهاست» ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق مال
34. حق مال اين است كه آن را جز از حلال به دست نياورى و جز در حلال به كار نگيرى و نابهجا هزينه نكنى و به راه نادرست نبرى و چون دارايى از خداست بايد براى او و در راه او به كارشگيرى و كسى را كه اى بسا كه تو را سپاس نگويد در آن مال بر خود مقدم ندارى، كه او پس از تو نيز جانشين خوبى در مرده ريگت نخواهد بود و آنها را به راه طاعت خدا به كار نخواهد برد، درنتيجه، تو خود در اين كاربردهاى نارواى ثروتت دست او را گرفتهاى، و چنانچه وارث به حال خود بينديشد و مرده ريگ تو را در طاعت خدا به كار برد، او غنيمت مىبرد و گناه و حسرت و پشيمانى و كيفر، گريبان تو را مىگيرد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق طلبكار
35. حق بستانكار اين است كه اگر دارى حقش را بپردازى و كارش را روا كنى و بىنيازش سازى و اين دست و آن دست و امروز و فردا نكنى، كه پيغمبر(ص) فرمود:
«پشت هماندازى بدهكار توانگر، ستم است»، و اگر ندارى با خوشزبانى دلش را به كف آرى و مهلت بخواهى و با لطف و مدارا او را بازگردانى، نه اينكه هم مالش را ندهى و هم با او بدرفتارى كنى، كه فرومايگى است ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق معاشر
36. حق كسى كه با او نشست و برخاست دارى اين است كه او را نفريبى و با او نيرنگ نورزى و بهوى دروغ نگويى و از او سوءاستفاده نكنى و بازييش ندهى و چونان دشمن سنگدل با او رفتار نكنى و اگر در كار و دادوستدى به تو اعتماد كرد تا آنمايه كه مىتوانى كارش را نيك به جا آرى و بدانى كه فريفتن آنكه به تو اعتماد كرده، گويى رباست ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق مدّعى
37. حق مدّعى اين است كه اگر حق مىگويد، دليلش را رد نكنى و در رد ادّعايش نكوشى، بلكه تو نيز همنوا با او دشمن خويش باشى و به سود و زيان خود داورى كنى و بىنياز از شاهد، خود براى او شهادت دهى، كه اين حق خداست بر تو. اگر دعوى باطل دارد، با او بسازى و تهديدش كنى و به دينش سوگند دهى و خدا را به يادش آرى و از تندى او بكاهى و ژاژ نخوايى و ناروا نگويى چرا كه از دشمنى او با تو نمىكاهد و به گناه او آلوده مىشوى و تيغ عداوت او نيز تيزتر مىشود؛ زيرا كه سخن نابهنجار شر برانگيزد و گفتار بهنجار شربراندازد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق مدعىعليه
38. حق كسى كه ادعايى بر او دارى اين است كه اگر حق مىگويى، به نرمى بگويى، چرا كه ادعا هميشه در گوش طرف مقابل سنگين مىآيد. بايد با نرمى بر او دليل آورى و از روشنترين بيان و لطيفترين روش بهرهگيرى. دليل را رها نكن و به كشمكش و قيل و قال نپرداز؛ زيرا حرف حسابت هم پايمال مىشود و ديگر جبران نمىپذيرد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق مشورتكننده
39. حق آنكه با تو مشورت مىكند اين است كه اگر رأى صحيحى دارى در خير خواهىاش بكوشى و چيزى را به او پيشنهاد كنى كه اگر خود به جاى او بودى مىكردى، البته با مهربانى و ملايمت؛ كه نرمش، وحشت را مىزدايد و خشونت بر وحشت مىافزايد؛ و اگر رأى و نظرى ندارى، او را نزد كسى كه به رأيش اعتماد دارى و ديدگاهش را مىپسندى راهنمايى كن تا در خيرخواهى اش كوتاهى و در نصيحتش فروگذار نكرده باشى ـ ولاحول ولاقوة الاّ باللّه.
حق مشاور
40. حق مشاور اين است كه اگر ديدگاهى جز ديدگاه تو عرضه كرد، متّهمش نكنى، كه ديدگاهها گوناگون است و تو در بهكار بستن ديدگاه ناموافق او آزادى و چنانچه شايستهى مشورتش مىدانى، نبايد بر او تهمت روا دارى، بلكه بايد براى اظهارنظر و پذيرش مشورت او را سپاس گويى. اگر رأى موافق داد، بايد خدا را شكر بگويى و از برادرت با تشكر بپذيرى و آماده و گوش به زنگ باشى كه اگر روزى با تو مشورت كرد جبران كنى ـ لاقوة الاّ باللّه.
حق اندرزجو
41. حق آنكه از تو پند مىخواهد اين است كه او را به راه صحيحى كه مىدانى خواهد پذيرفت، رهنمايى كنى و سخن را نرم و فراخور درك او بگويى؛ زيرا هر عقلى توان ردّ و قبول هر سخنى را ندارد، و بايد با مهربانى رفتار كنى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق اندرزگو
42. حق اندرزگو اين است كه در برابرش نرم باشى و دل به او دهى و گوش به او سپارى و سخنش را نيك بكاوى، اگر درست بود و سازوار، خدا را شكر گويى و بپذيرى و قدردانى كنى، و اگر آن را نادرست يافتى، متّهمش نسازى و بدانى كه او در خيرخواهى كوتاهى نكرده؛ بلكه ديدگاهش اشتباه است؛ مگر اينكه سزاوار تهمتش بدانى، كه در اين صورت هرگز نبايد به او اعتنا كنى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق سالخورده
43. حق سالخورده اين است كه حرمت پيرىاش را پاس بدارى و اگر پيشينهى فضيلت در اسلام دارد، او را بزرگ و مقدم بدارى. در اختلافات با او نستيزى و در راه بر وى پيشى نگيرى و پيشاپيش او نروى. او را نادان نشمارى و اگر سبكسرى كرد، بردبارى كنى و به مقتضاى پيشينهى مسلمانى و سالمندى او را گرامى دارى؛ زيرا حق سنّ و سال بسان حق اسلام است ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق خردسال
44. حق خردسال اين است كه با وى از در مهر درآيى و در تعليم و تربيتش بكوشى و از لغزشهايش بگذرى و پردهپوشى كنى و با او بسازى و ياورش باشى و بزههاى كودكانهاش را ناديده انگارى كه اين خود سبب بازگشت اوست. بايد با كودك مدارا كرد و با او درنيفتاد، اين روش براى رشد و هدايت او مناسبتر است.
حق سائل
45. حق دريوزه اين است كه اگر مىدانى كه راست مىگويد و مىتوانى، حاجتش را برآورى و براى رهايى از آنچه در آن گرفتار شده است دعا كنى و در راه رسيدن به خواسته اش ياريش كنى. اگر در راستگويى او شك دارى بايد مواظب باشى كه مبادا اين بىاعتمادى وسوسهى شيطان باشد كه مىخواهد از اين راه تو را بى نصيبت سازد و نگذارد به پروردگارت تقرّب بجويى. اگر نخواستى به او چيزى بدهى، پردهى آبرويش را مدرى و با زبان خوش او را بازگردانى، و اگر بتوانى بر نفست چيره شوى و با وجود اين وسوسهاى كه به دلت راه يافته است حاجتش را برآورى، كارى پسنديده است.
حق كسى كه چيزى از او درخواست مىكنى
46. حق كسى كه چيزى از او درخواست مىكنى اين است كه اگر داد، بپذيرى و سپاسگويى و ارجنهى و اگر نداد، عذرى برايش بجويى و خوشگمان باشى و بدانى كه مال خود را دريغ كرده است و نبايد كسى را براى منع مالش سرزنش كرد، گرچه ستمكار باشد، كه «انسان بسيار ستمگر و ناسپاس است».
حق خشنودكنندگان
47. حق كسى كه خدا به دست او تو را خشنود كرده اين است كه اگر منظورش خشنودى تو بوده است، خدا را شكر گويى و آن مايه كه سزد به او پاداش دهى و در فكر تلافى باشى و مزيّت پيشقدم شدنش را نيز جبران كنى و اگر چنين منظورى نداشته است، باز خدا را سپاس گويى و از او تشكر كنى و بدانى كه اين شادى از جانب خداست؛ و چون او واسطهى نعمت خدا بوده است، دوستش داشته باشى و خيرش را بخواهى؛ چرا كه اسباب نعمت هرجا باشد بركت است، گرچه او قصدى نداشته است ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق بدىكنندگان
48. حق كسىكه با دست و يا زبانش به تو بد كرده اين است كه اگر آگاهانه بوده، بهتر است از او درگذرى تا هم ريشهى شر برافتد و هم به ادب رفتار كرده باشى اين گذشت بهره هاى اخلاقى بسيار ديگرى نيز دارد. خداوند مىفرمايد: «بر آنها كه چون ستم بينند و انتقام جويند، راه تعرضى نيست... اين نشان كارهاى بسنده است». و نيز مىفرمايد: «اگر مىخواهيد انتقام بگيريد، بايد به قدر ستمى باشد كه بر شما رفته است و اگر صبر كنيد، البته براى صابران بهتر است»؛ و اگر آگاهانه نبوده است، نبايد در فكر انتقام باشى و آگاهانه، كارناآگاهانه را كيفر دهى، بايد با او مدارا كنى و تا مىتوانى با لطف و نرمش او را بازگردانى(2) ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق همكيشان
49. حق هم كيشان اين است كه به فكر آزارشان نباشى و براى آنها مايهى رحمت باشى و با بدرفتاران مدارا كنى و با آنها الفتگيرى و آنان را اصلاح كنى و از نيكرفتاران ـ به تو احسان كرده باشند يا نه ـ تشكر كنى، كه اگر به خود هم احسان كنند، به تو احسان كردهاند؛ زيرا آزارشان را از تو بازداشته و زحمتى برايت فراهم نكرده و خود را از تو نگه داشته اند؛ پس به همه دعا كن و يارى برسان و مقام هريك را رعايت كن. بزرگان را پدر و كودكان را فرزند و ميانسالان را برادر خود بشمار و با هركسى كه نزدت آمد به لطف و مهربانى رفتار كن و حقوق برادرى را در حقّش بهجا آور.
حق ذمّيان
50. حق «ذميّان» (يهود و نصارى و مجوس كه در پناه اسلاماند و به شرايط ذمّه عمل مىكنند) اين است كه آنچه را خدا از آنها پذيرفته است، بپذيرى و پيمان خدا را در حقشان رعايت كنى و آنچه را از آنها خواستهاند و مجبورند عمل كنند از آنها مطالبه كنى و در معاشرتها حكم خدا را دربارهى آنان اجرا كنى و به احترام پيمان الهى و به موجب عهد خدا و رسول، آنها را نيازارى، كه از پيغمبر(ص) روايت شده است: «هركه به كافرى كه در پناه اسلام است ستم كند من دشمن اويم»، پس خدا را در نظر داشته باش. ـ ولاقوة الاّ باللّه.
اين پنجاه حق تو را احاطه كرده است؛ و در هيچ حالى از (حلقهى محاصرهى) اين حقوق بيرون نيستى، بايد همه را رعايت كنى و در اداى آنها بكوشى و از خداوند «جل ثناؤه» مدد بخواهى ـ و لاقوة الاّ باللّه. والحمدللّه رب العالمين.
مجله حوزه و دانشگاه، شماره 31
________________________________________
1. الحرّانى، ابومحمد حسن على. تحفالعقول، ترجمه احمد جنتى، ص309ـ291، تهران: انتشارات علميه اسلامية، 1363؛ قابل ذكر است كه اين ترجمه را آقاى بهروز رفيعى تصحيح و بازنويسى و ويرايش كرده است.
2. اين قسمت حديث در «مواعظ العدديه» به نحو ديگرى نقل شده است كه مىتواند، به روشنى، جاى عفو و انتقام را بيان كند و تفسير آياتى باشد كه در اين زمينه وارد شدهاند و اما ترجمه آن: حق كسى كه به تو بد كرده اين است كه از او بگذرى، و اگر مىدانى كه عفو به حالش زيان دارد، يعنى موجب چيرگى و دليرى او و گسترش بيشتر ظلم است، انتقام بگيرى، كه خداوند مىفرمايد: «آنها كه چون ستم بينند انتقام گيرند راه تعرّضى بر آنها نيست». (اين مضمون اين شبهه را كه دستور عفو باعث توسعهى ظلم و تربيت افراد ستمكش است، به خوبى دفع مىنمايد).