0

عصر اختناق

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

عصر اختناق
سه شنبه 4 اسفند 1394  6:56 PM

بر اساس تقسيم بندى ادوار چهار گانهء امامت پس از رحلت پيامبر اسلام (كه در بخش زندگانى امير موءمنان ـ عليه السلام ـ توضيح داديم) زندگانى امام سجاد در دورهء چهارم قرار داشته است، يعنى * دورهء نوميدى از پيروزى حركت مسلحانه 
* كوشش سازنده به اميد ايجاد حكومت اسلامى توسط خاندان پيامبر در دراز مدت 
* زمينه سازى براى رسيدن به اين هدف از رهگذر كار فرهنگى و تربيت نيروى انسانى متناسب 
* تبيين تفكر اصيل اسلامى و نشان دادن بدعتها و تحريفها
توضيح اينكه حادثهء دلخراش عاشورا(در كوتاه مدت) ضربت خرد كننده اى بر نهضت شيعه وارد ساخت، و با انعكاس خبر اين حادثه در سراسر كشور اسلامى آن روز، بويژه در عراق و حجاز، رعب و وحشت شديدى بر محافل شيعه حكمفرما گشت، زيرا مسلّم شد كه يزيد كه آماده است تا حد كشتن فرزند پيامبر(كه در همهء جهان اسلام به عظمت و اعتبار و قداست شناخته شده بود) و اسير كردن زنان و فرزندان او حكومت خود را استحكام بخشد، در راه تثبيت (پايه هاى حكومت خويش از هيچ جنايتى دريغ نمى كند (1)
اين رعب و وحشت، كه آثارش در كوفه و مدينه نمايان گرديده بود، با بروز<فاجعهء حره> و سركوب شديد و بيرحمانه ء نهضت مردم مدينه توسط نيروهاى يزيد(ذيحجهء سال 63هـ.ق) شدت يافت و اختناق شديدى در منطقه نفوذ خاندان پيامبر بويژه مدينه در حجاز و كوفه در عراق، حاكم شد و شيعيان و پيروان امامان، كه دشمنان بنى اميه به شمار مى آمدند، دستخوش ضعف و سستى گرديدند و تشكل و انسجامشان از هم پاشيد. امام سجاد با اشاره به اين وضع ناگوار (مى فرمود:<در تمام مكه و مدينه بيست نفر نيستند كه ما را دوست بدارند> (2)
<مسعودى>، مورخ نامدار، تصريح مى كند كه:<على بن الحسين، امامت را به صورت مخفى و با تقيهء شديد و در زمانى (دشوار عهده دار گرديد> (3)
امام صادق ـ عليه السلام ـ در ترسيم اين وضع تلخ و اندوهبار مى فرمود:<مردم پس از(شهادت) حسين بن على ـ عليه السلام ـ بر گشتند( از اطراف خاندان پيامبر پراكنده شدند) جز سه نفر:<ابو خالد كابلى، يحيى بن ام الطويل، و جبير بن مطعم>(4). سپس افرادى به آنان پيوستند و تعدادشان افزون گشت.<يحيى بن ام الطويل> به مسجد پيامبر در مدينه مى رفت و خطاب به مردم مى گفت:<ما مخالف و منكر شما(و راه و آيين شما) هستيم و ميان ما و شما دشمنى و (خشم و كينهء آشكار و هميشگى هست...> (5)
نا گفته پيدا است كه اينگونه موضعگيرى صريح آشكار در آن شرائط، تنها از معدود افراد جان بر كفى همچون <يحى بن ام الطويل> ساخته بود كه خود را براى تمام عواقب خطرناك آن آماده كرده بودند، به همين دليل <حجاج بن يوسف> به جرم دوستى و پيروى يحيى از امير موءمنان ـ عليه السلام ـ دستها و پاهاى او را قطع كرد و وى را به شهادت رسانيد (6)
<فضل بن شاذان>، يكى از برجسته ترين دانشمندان و محدثان شيعه در اواسط قرن سوم هجرى و از شاگردان امام جواد و امام هادى و امام عسكرى ـ عليه السلام ـ مى گويد
در آغاز امامت على بن الحسين ـ عليه السلام ـ جز پنج نفر پيرو او نبودند:<سعيد بن جبير، سعيد بن مسيب، محمد بن (جبير بن مطعم، يحيى بن ام الطويل و ابو خالد كابلى> (7)
حكومت سياه عبدالملك‏
دوران امامت حضرت سجاد، مصادف با يكى از سياهترين ادوار حكومت در تاريخ اسلام بود. گر چه پيش از آن حضرت نيز حكومت اسلامى دستخوش انحراف گشته به يك حكومت استبدادى و خود كامه تبديل شده بود، اما زمان امام چهارم، اين تفاوت را با ادوار سابق داشت كه سر دمداران حكومت در اين زمان، به صورت آشكار و بدون هيچ گونه پرده پوشى، به مقدسات اسلامى دهن كجى مى‏كردند، و آشكارا اصول اسلامى رازير پا مى‏گذاشتند و هيچ كس هم جرأت كوچكترين اعتراض را نداشت/
بيشترين دوران امامت حضرت سجاد (ع) مصادف بود با دوران خلافت عبدالملك بن مروان كه مدت بيست و يك سال طول كشيد. مورخان از عبدالملك به عنوان فردى زيرك، با احتياط و دور انديش، اديب، باهوش و دانشمند ياد كرده اند (8)
مولف«الفخرى» مى‏گويد: «عبدلملك فردى خردمند، عاقل، دانشمند، فاضل، اديب، باهوش، جبار، بسيار باهيبت، فوق العاده سياستمدار، و داراى حسن تدبير بود»(9)«هندشاه» مى‏نويسد: «او مردى بود عاقل و فاضل و فصيح و فقيه، و علم اخبار و دقايق اشعار، نيكو دانستى و صاحب رأى و تدبير بود»(10)/
او پيش از رسيدن به قدرت، يكى از فقهاى مدينه به شمار مى‏رفت (11). و به زهد و عبادت و ديندارى شهرت داشت و اوقات خود را در مسجد با عبادت سپرى مى‏كرد به طورى كه به او «حمامة المسجد» (كبوتر مسجد) مى‏گفتند! (12)
گويند: پس از مرگ پدرش مروان، هنگامى كه خلافت به او رسيد، سرگرم خواندن قرآن بود، اما با شنيدن اين خبر، قرآن را بست و گفت: «اينك بين من و تو جدايى افتاد! و ديگر با تو كارى ندارم»!. (13)
او براستى از قرآن جدا شد و در اثر غرور قدت، چنان دستخوش مسخ شخصيت گرديد كه مورخان از كارنامه سياه حكومت او بتلخى ياد مى‏كنند. «سيوطى» و «ابن اثير» مى‏نويسند: در طى تاريخ اسلام عبدالملك نخستين كسى بود كه غدر و خيانت ورزيد (عمر و بن سعيد بن العاص را پس از امان دادن كشت) و نخستين كسى بود كه مردم را از سخن گفتن در حضور خليفه منع كرد و نخستين كسى بود كه از امر به معروف جلوگيرى كرد (14)
او دو سال پس از شكست دادن عبدلله بن زبير در مكه (در سال 75 هجرى) در جريان سفر حج وارد مدينه شد و ضمن سخنانى خطاب به مردم چنين گفت: من نه همچون خليفه خوار شده (عثمان)، نه همچون خليفه آسانگير (معاويه) و نه مانند خليفه سست خرد (يزيد) هستم، من اين مردم را جز با شمشير درمان نمى‏كنم، شما از ما كارهاى مهاجران را مى‏خواهيد، اما، مانند آنان رفتار نمى‏كنيد (ما را به پرهيزگارى مى‏خوانيد و خود به آن عمل نمى‏كنيد)به خداسوگند از اين پس هر كس مرا به تقوا امر كند، گردن او را خواهم زد! (15)
جمله اخير را براى آن گفت كه خطيبان و ائمه جمعه، هنگام خواندن خطبه جمعه، گفتار خود را با جمله «اتق الله» (پرهيزگار باش) آغاز مى‏كردند (16) پيدا است وقتى كسى كه خود را خليفه پيامبر قلمداد مى‏كرد، در شهر پيامبر و كنار مدفن او چنين سخنانى بگويد و بر سنت او اينگونه حمله برد، رفتار و گفتار مأموران او در ايالتهاى دور افتاده چگونه خواهد بود/
عبدالملك در مدت حكومت طولانى خود، آنچنان با ظلم و فساد و بيدادگرى خو گرفت كه نور ايمان در دل او بكلى خاموش گشت. وى روزى خود به اين امر اعتراف كرد و به «سعيد بن مسيت» چنين گفت:
«چنان شده‏ام كه اگر كار نيكى انجام دهم خوشحال نمى‏شوم، و اگر كار بدى از من سر زند، ناراحت نمى‏گردم»! سعيد بن مسيب گفت: مرگ دل در تو كامل شده است! (17)
عبدلملك غالبا با زنى بنام «ام الدردأ» گفتگو مى‏كرد. روزى «ام الدردأ» به وى گفت: «اى امير المأمنين! شنيده‏ام پس از عبادت و تهجد، شراب نوشيده‏اى»؟! و او پاسخ داد: «نه تنها شراب كه خون مردم را نيز نوشيده‏ام»!! (18)
او كه روزى از لشگر كشى يزيد به مكه (جهت سركوبى عبدالله بن زبير) به خدا پناه مى‏برد و ابراز نفرت مى‏كرد، پس از رسيدن به حكومت، نه تنها اين عمليات را ادامه داد، بلكه شخص سفاكى چون حجاج را مأمور اين كار كرد و او مسجد الحرام و كعبه را (كه پسر زبير در آنجا متحصن شده بود) با منجنيق سنگباران كرد! (19)
عُمّال ستمگر
نمايندگان عبدالملك نيز در مناطق مختلف كشور اسلامى، به پيروى از او، حكومت وحشت و اختناق به وجود آورده بودند و با زور و قلدرى با مردم رفتار مى‏كردند/
«مسعودى» مى‏نويسد: «عبدالملك فردى خونريز بود. عمال او ماند «حجاج» حاكم عراق، «مهلب» حاكم خراسان، و «هشام بن اسماعيل» حاكم مدينه نيز همچون خو وى سفاك و بيرحم بودند»(20)/
هشام بن اسماعيل كه حاكم مدينه بود، چندانبر مردم سخت گرفت و آنچنان خاندان پيامبر را آزار داد كه وقتى وليد بعد از مرگ پدرش به حكومت رسيد، ناچار شد او را از كار بركنار نمايد (21)
بدتر از همه آنان حجاج بود كه جنايات او در تارخ اسلام مشهوراست. عبدالملك پس از شكست عبدالله بن زبير توسط حجاج، او را به مدت دو سال به استاندارى حجاز (مكه و مدينه و طائف) منصوب كرد.(22)
حجاج در مدينه گردن گروهى از صحابه مانند «جابر بن عبدالله انصارى» «انس بن مالك»، «سهل بن ساعدى» و جمعى ديگر را به قصدخوار كردن آنان داغ نهاد!. دستاويز او در اين كار آن بود كه اينان كشندگان عثمانند! (23)
او هنگام ترك مدينه چنين گفت:
«خدا را سپاس مى‏گويم كه مرا از اين شهر گنده بيرون مى‏برد. اين شهر از همه شهرها پليدتر و مردم آن نسبت به اميرالمومنين دغلكارتر و گستاخترند. اگر سفارش اميرالمومنين نبود. اين شهر را با خاك يكسان مى‏كردم. در اين شهر چز پاره چوبى كه منبر پيامبر خوانند و استخوان پوسيده‏اى كه قبر پيامبر مى‏دانند، چيزى نيست»؟! (24)
حطجّاج در عراق
پس از آنكه حجاج مكه و مدينه را مطيع ساخت، عبدالملك دانست آن كه مى‏تواند عراقيان را سرجاى خود بنشاند حجاج است، لذا در سال هفتاد و پنجم هجرى حكومت عراق (كوفه و بصره) را به وى سپرد. حجاج چون به «كوفه» در آمد، همچون حاكمى كه از سوى خليفه آمده باشد رفتار نكرد، بلكه سر و صورت خود را پوشاند و به طور ناشناس به مسجد وارد شد، صف مردم را شكافت و بر فراز منبر نشست و مدتى دراز خاموش ماند. زمزمه در گرفت كه اين كيست؟ يكى گفت: او را سنگسار كنيم. گفتند: نه، صبر كن ببينيم چه مى‏گويد؟
همين كه سكوت همه جا را فراگرفت، حجاج روى خود را گشود و چنين آغاز سخن كرد:
«مردم كوفه! سرهايى را مى‏بينم كه چون ميوه رسيده، موقع چيدن آن‏ها فرارسيده است و بايد از تن جداگردد، و اين كار به دست من انجام مى‏گيرد، و خوانهايى را مى‏بينم كه ميان عمامه‏ها و ريشها مى‏درخشد...»
آنگاه سخنان تهديدآميز خود را ادامه داد و چنان مردم را ترساند كه بى اختيار سنگ ريزه از دست مردى كه مى‏خواست او را سنگسار كند، بر زمين ريخت! (25)
ورود حجاج به «بصره» نيز همچون ورود وى به كوفه بود. «ابن قتيبه دينورى» ورود او را به «بصره» چنين توصيف مى‏كند:
حجاج همراه دو هزار نفر از سپاهيان شام و طرفداران آنان و چهارهزار نفر از نيروهاى متفرقه، رهسپار بصره شد. هنگام ورود به بصره، دو هزار نفر از آنان را همراه برد و تصميم گرفت روز جمعه هنگام نماز وارد شهر شود. او به همراهانش دستور داد مسجد را محاصره كنند و در كنار هر يك از درهاى مسجد كه بالغ بر هيجده در بود، صد نفر بايستند و شمشيرهايشان را زير لباس پنهان سازند. آنگاه به آنان گفت: به محض آنكه در داخل مسجد سروصدا بلند شد، هر كس خواست از مسجد بيرون برود، كارى كنيد كه سر بريده‏اش جلوتر از تنش بيرون رود!
ماموران در كنار درها مستقر شدند و به انتظار ايستادند. حجاج همراه دويست نفر مسلح كه صد نفرشان پيشاپيش وى، و صد نفر ديگر پشت سر او حركت مى‏كردند و شمشيرها را زير لباس مخفى ساخته بود/
حجاج به آنان گفت: وقتى وارد مسجد شديم، من براى مرم سخنرانى خواهم كردو آنها مرا سنگباران خواهند ساخت، وقتى كه ديديد من عمامه را از سرم برداشتم و بر زانو هايم گذاشتم، شمشير را از نيام بكشيد و آنها را از دم تيغ بگذرانيد!
با اين نقشه، وقتى كه موقع نماز رسيد، او بر فراز منبر نشست و طى سخنانى گفت: «... امير المومنين (عبدالملك) مرا به حكمرانى شهر شما و تقسيم بيت المال در ميان شما منصوب كرده است، و به من دستور داده است كه به داد مظلومان برسم و ظالمان را كيفر دهم، نيكوكاران را تقدير و بدكاران را مجازات كنم... خليفه وقتى مرا به اين سمت منصوب كرد، دو شمشير به من داد: يكى شمشير رحمت، و ديگرى شمشير عذاب و كيفر. شمشير رحمت در راه از دستم افتاد، امام شمشير عذاب اينك در دست من است!...»
مردم حجاج را از پاى منبر سنگباران كردند. در اين هنگام عمامه را از سرش برداشت و روى زانو گذاشت. ماموران وى بيدرنگ به جان مردم افتادند. مردم كه وضع را چنين ديدند، به بيرون مسجد هجوم بردند، اما هر كس گام از در مسجد بيرون گذاشت، سر از بدنش جدا شد بدين ترتيب فراريها را مجبور به بازگشت به درون مسجد كردند و در آنجا آن‏ها را كشتند به طروى كه جوى خون تا درب مسجد و بازار سرازير گرديد! (26)
بدين ترتيب حجاج در سراسر عراق حكومت وحشت برقرار ساخت، و بسيارى از بزرگان و مردمان پارسا و بيگناه را كشت. او چنان ترسى در دلها افكند كه نه تنها عراق، بلكه سراسر خوزستان و شرق را فراگرفت/
موج كشتار و اختناق
«مسعودى»، مورخ مشهور مى‏نويسد: حجاج بيست سال فرمانروايى كرد و تعداد كسانى كه در اين مدت با شمشير دژخيمان وى يا زير شكنجه جان سپرد ند، صد و بيست هزار نفر بود! وتازه غير از كسانى بودند كه ضمن جنگ با حجاج به دست نيروهاى او كشته شدند/
هنگام مرگ حجاج، در زندان مشهور وى (كه از شنيدن نام آن لرزه بر اندامها مى‏افتاد) پنجاه هزار مرد، و سى هزار زن زندانى بودند كه شانزده هزار نفر آنها عريان و بى لباس بودند! 
حجاج زنان و مردان را يك جا زندانى مى‏كرد و زندانهاى وى بدون سقف بود از اينرو زندانيان از گرما تابستان و سرما و باران زمستان در امان نبودند.(27)

نقاط تاريك و روشن كارنامه وليد بن عبدالملك‏

نقاط تاريك و روشن كارنامه وليد بن عبدالملك‏
پس از مرگ، عبدالملك، پسر وى «وليد» به خلافت رسيد. برخى از مورخان از وليد تمجيد نموده او را بر پدرش عبدالملك و جدش «مروان» و بسيارى ديگر از خلفاى بنى اميه ترجيح داده‏اند، زيرا غير از «عمر بن عبدالعزيز» هيچ يك از خلفاى اموى در دوران زمامداران خود، به اندازه او كارهاى عام المنفعه و امور خيريه انجام نداده است. وليد در دوران زمامدارى خود در تاسيس و توسعه و تعمير مساجد و اماكن مقدس كوشش مى‏كرد و استانداران و فرمانداران خود را به كارها تشويق مى‏نمود/
مورخان مى‏گويند: 
وليد مسجد جامع «دمشق» را بناكرد و مسجد پيامبر و مسجد الاقصى را توسعه داد. به دستور او در هر شهرى كه محلى براى اقامه نماز وجود نداشت، مسجد ساخته شد. وى همچنين براى دفاع از مرزهاى كشور اسلامى پايگاهها و دژهاى گوناگون ايجاد نمود، راههاى راتباطى متعدد احداث كرد، در نقاط مختلف كشور چاههاى آب حفر نمود، مدارس و بيمارستانهايى تاسيس كرد، صدقات و اعانه‏هاى پراكنده را لغو نموده مقررى ثابتى از بيت المال براى بيماران زمينگير و معلولين و نيازمندان معين كرد/
او آسايشگاههايى براى نگهدارى نابينايان و افراد از پا افتاده و جذاميان احداث كرد و پزشكان و پرستارانى براى مراقبت از آنها معين نمود و دستور داد به غذا و استراحت آن‏ها رسيدگى نمايند. نيز دارالايتامهايى جهت نگهدارى و تربيت و تعليم كودكان بى سر پرست و يتيم به وجود آورد. غالب اوقات شخصا از شهر و بازار ديدن مى‏كرد وافزايش يا كاهش نرخها را كنترل مى‏نمود.(28)
آلودگيهاى وليد
بر رغم نقاط روشنى كه در زندگى و زماندارى وليد به چشم مى‏خورد، وى داراى نقاط ضعف و تاريك بسيار و انحرافهاى آشكارى بود كه در بررسى زندگى و زمامداراى وى نبايد ناگفته بماند. بنابه گفته مورخان، وليد مردى ستمگر و جبار بود، پدرو مادرش او را در كودكى، با هوسرانى و بى قيدى پرورش دادند، از اينرو وى فاقد ادب و شايستگى انسانى بود.(29)
او با علم نحو و ادبيات عرب آشنايى نداشت و تا آخر عمر نمى‏توانست قواعد عربى را به كار ببرد و هنگام گفتگو، از لحاظ دستور زبان، مرتكب اشتباهات فاحش مى‏شد/
روزى در مجلس پدرش و در حضور عده‏اى، هنگام گفتگو با يك نفر عرب، جمله بسيار ساده‏اى را غلط ادا كرد! پدرش اورا مورد مواخذه قرار داد و گفت: «هر كس زبان مردم عرب را بخوبى نداند، نمى‏تواند برآن‏ها حكومت كند.» وليد به دنبال اين جريان، همراه عده‏اى از دانشمندان علم نحو، وارد اطاقى شد و دررا به روى خود بست و مدت شش ماه مشغول فراگرفتن اين علم شد، ولى پس از اين مدت، نادانتر از روز نخست بيرون آمد! (30)
شايد يكى از علل اين مسئله كه وى به گسترش علوم و فنون توجه نشان مى‏داد، محروميت خود او از دانش بود و مى‏خواست از اين رهگذر، بر نقطه ضعف خويش سرپوش گذارد! 
فرمانروايان ستمگر
وليد عناصر فاسد و جنايتكار را، به عنوان امير و فرماندار و حاكم، بر سرنوشت مسلمانان مسلط كرده بود و اين عده عرصه را بر مردم تنگ ساخته بودند. يكى از عمال او «حجاج بن يوسف» بود كه وى را پس از مرگ عبدالملك، در پست خود ابقا كرد/
در آن زمان، منطقه شام زير نظر خود وليد بود. در عراق «حجاج»، در حجاز «عثمان بن حباره»، و در مصر «قره بن شريك» حكمرانى مى‏كردند و هر يك از اينها در بيدادگرى مشهور بودند و «عمر بن عبدالعزيز» (برادر زاده وليد) كه تا حدى دوستدار عدل و انصاف بود، با اشاره به حكومت اين چند نفر در اين مناطق مى‏گفت: زمين پر از ظلم و ستم شده است، خدايا مردم را از اين گرفتارى نجات بده! (31)
گويا با توجه به اين بيدادگريهاى سردمداران و مظلوميت و بى پنهاى مسلمانان بود كه امام سجاد (ع) طى بيانى، مردم آن زمان را به شش دسته تقسيم كرده، زمامداران را به شير و مسلمانان را به گوسفندانى تشبيه مى‏نمايد كه در بين شير و گرگ و روباه و سگ و خوك گير كرده گوشت و پوست و استخوانشان توسط شير دريده مى‏شود! (32)
----------------------------------
1-اسير كردن زنان و كودكان و گرداندن سرهاى بريده شهدا در شهرها، عمدتاً به منظور ايجاد رعب و وحشت و زهر چشم گرفتن از مخالفين بود
2-<ما بمكة و المدينة عشرون رجلا يحبنا>(مجلسى، بحار الاءنوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1394هـ. ق، ج 46 ص 143ـ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، دار الكتب العلمية، ج 4 ص 10420جلدى 
3-قام ابو محمد على بن الحسين عليه السلام بالاءمر مستخفيا على تقية شديدة فى زمان صعب (مسعودى، اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحيدرية، 1373هـ. ق، ص 167
4-به نظر محقق بزرگوار، شيخ محمد تقى شوشترى، به جاى <جبير مطعم >،<حكيم بن جبير بن مطعم > صحيح است ( قاموس الرجال، تهران، مركز نشر الكتاب، 1388هـ.ق، ج 9 ص 399 در نقل فضل بن شاذان نيز، كه خواهد آمد،<محمد بن جبير بن مطعم > ذكر شده است 
5-شيخ مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق: على اكبر الغفارى، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية بقم المقدسة، ص 64ـ مجلسى، بحار الاءنوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1394هـ.ق، ج 46 ص 144و ر. ك به: شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشى)، تصحيح و تلعيق:حسن المصطفوى، چاپخانهء دانشگاه مشهد، 1348هـ.ش، ص 123 شمارهء 194 در اين كتاب روايت ديگرى نيز نقل شده و در آن نام <جابر بن عبدالله انصارى > نيز به سه نفر ياد شده اضافه شده است 
بخش اخير سخنان يحيى بن ام الطويل، از بيانات حضرت ابراهيم و پيروان او گرفته شده است كه به نقل قرآن مجيد، خطاب به بت پرستان زمان خود مى گفتند:<... ما از شما و آنچه به جاى خدا مى پرستيد، بيزاريم. ما منكر و مخالف شما(و راه و آيين شما) هستيم و ميان ما و شما دشمنى و خشم و كينهء هميشگى هست تا آنكه تنها به خدا ايمان بياوريد>(سورهء ممتحنه:4
يحيى نه تنها در حجاز، بكله در عراق (كوفه) نيز همين بيانات را ايراد مى نمود و صراحتاً از مروانيان و لعنت كنندگان على عليه السلام بيزارى مى جست و به شيعيان توصيه مى كرد كه از دشمنان على عليه السلام فاصله بگيرند( كلينى، اصول كافى، الطبعة الثانية، تصحيح و تعليق: على اكبر الغفارى، تهران، مكتبة الصدوق، 1398هـ.ق، ج 2 ص 379 حديث 16
6-شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشى)، ص 123
7-شيخ طوسى، همان كتاب، ص 115
8-ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، 1399 ه'.ق، ج 4 ص 520)/
9-ابن طقطقا،الفخرى، بيروت، دارصادر، 1386 ه'. ص 122و 124/
10-تجارب السلف، تصحيح: عباس اقبال، چاپ سوم، تهران، كتابخانه طهورى، 1357 ه'.ش، ص 75/
11-ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دارصادر، 1386 ه'.ق، ص 122-سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه'.ق، ص 216/
12-هندوشاه، همان كتاب، ص 76/
13-سيوطى، همان مأخذ، ص 217-ابن طقطقا، همان كتاب، ص 122-ابو العباس المبرد، الكامل فى اللغة و الادب، تحقيق: نعيم زر زور (و) تغاريد بيضون، بيروت، دارالكتب العلميه، 1985 م، ج 2،ص 192-هندوشاه، همان كتاب، ص 76- جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، تهران، اميركبير، 1336 ه'.ق، ج 4، ص 100/
14-سيوطى، همان كتاب، ص 218- ابن اثير، همان كتاب، ج 4، ص.522 بعضى از اين كارها را معاويه نيز قبلاً كرده بود/
15- سيوطى، همان كتاب، ص 218-دكتر شهيدى، سيد جعفر، زندگانى على بن الحسين، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى،گ 1365 ه'.ش، ص 98 ور.ك به: ابن واضح، تاريخ يعقوبى، تحقيق: سيد محمد صادق بحرالعلوم، نجف، مكتبة الحيدية، 1384 ه'.ق، ص 20- جرجى زيدان، همان كتاب، ج 4، ص 99/
16-دكتر شهيدى، همان، ص 98/
17-ابن طقطقا، همان كتاب، ص 122- ابن اثير، ج 4، ص 521- هندوشاه، همان كتاب، ص 76/
18-سيوطى، همان كتاب، ص 216/
19-سيوطى، همان كتاب، ص 217- هندوشاه، همان كتاب، ص 76/
20-مروج الذهب و معادن الجوهر، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 91/
21-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، تعليق: سيد محمد صادق بحرالعلوم، نجف، مكتبة الحيدية، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 27 و 29-محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 220/
22-ابن قتيبه دينورى، الامامه و السياسه، الطبعه الثالثه، قاهره، مكتبه مصطفى البابى الحلبى، 1328 ه'.ق، ج 2، ص 31/
23-ابن واضح، همان كتاب، ج 3، ص 18.ابن اثير مى‏گويد: دست آنان را همچون اهل ذمه ذاغ نهاد(الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 359)/
24-ابن اثير، همان كتاب،ج 4، ص 359 - دكتر شهيدى، سيد جعفر، تاريخ تحليلى اسلام تا پايان اموى، چاپ ششم، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1365 ه'.ش، ص 182 (به نقل از: مشكوة الادب). از ساحت قدس رسول گرامى اسلام ص به خاطر نقل اين سخنان شرم آور، كه از سر ضرورت و براى آشنايى خوانندگان با ماهيت پليد خلفاى اموى صورت گرفت، پوزش مى‏طلبم- مولف/
25-مبرد، الكامل فى اللغة والادب، الطبعه الاولى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407 ه'.ق، ج 1، ص 311 - ابن اثير، همان كتاب، ج 4، ص 375 -مسعودى، همان كتاب، ج 3، ص 127 و ر.ك به: ابن واضح، همان كتاب، ج 3، ص 19 - دكتر شهيدى، همان كتاب، ص 184 - اعثم كوفى، الفتوح، الطبعه الاولى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1406 ه'.ق، ج 7، ص 6/
26-الامامة والسياسة، الطبيعه الثالثه، قاهره، مطبعة مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه'.ق، ج 2، ص 32/
27-مروج الذهب، و معادن الجواهر، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 166 و 167/
28-سيد اميرعلى، مختصر تاريخ العرب، ترجمه عفيف البعلبكى، الطبعه الثانيه، بيروت، دارالعلم للملايين، 1967 م، ص 123 و ر.ك به: ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، المكتبه الحيدريه، ج 3، ص 36 - ابن طقطقا، همان كتاب، ص 127 - ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 9 و 10 - سيوطى، همان كتاب، ص 223 و 224/
29-سيوطى، همان كتاب، ص 223/
30-ابن اثير، همان كتاب، ج 5، ص 11، - ابن طقطقا، همان كتاب، ص 127/
31-ابن اثير، همان كتاب، ج 5، ص 11/
32-صدوق، الخصال، تصحيح و تعليق: على اكبر الغفارى، قم، منشورات جمامعة المدرسين فى الحوزه العلميه بقم المقدسه، 1403 ه'.ق، ص 339 (باب السنه)/
--------------------------
مهدى پيشوايى

 

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها