0

كرامتها و شهادت امام زين العابدين‏

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

كرامتها و شهادت امام زين العابدين‏
یک شنبه 2 اسفند 1394  9:30 PM

در كتابهاى‏روايى، بسيار به اين حديث قدسى برمى‏خوريم كه‏مى‏فرمايد:
"عَبْدى أَطِعْنى تَكُنْ مَثَلى أَقُولُ لِلْشَّىْ‏ءِ كُنْ فَيَكُون وَتَقُولُ لِلْشَّىْ‏ءِ كُنْ فَيَكُونَ".(1)
در قرآن نيز مثالهاى واقعى از تاريخ انبيا و صالحانى كه خداونددعاهايشان را در امورى كه مردم در آنها به درماندگى رسيده بودند،اجابت كرده است، فراوان است. آيا طوفان نوح و كشتى‏اش و آتش ابراهيم‏كه خداوند آن را سرد وبى گزند ساخت و عصاى موسى كه به صورت‏اژدهاى آشكار مى‏شد و سخن گفتن عيسى در گهواره و استجابت دعاى‏ابراهيم و زكريا كه خداوند با وجود آنكه پير و ناتوان شده بودند. بديشان‏فرزندانى عطا فرمود، كرامت خداوند نبود كه به اين بندگان مخلص عطافرموده؟ پس چرا بر برخى گران است كه همچنان كه كرامتهاى خدا را برپيامبران مى‏پذيرند، كرامت حضرتش را بر ديگر اولياى وى بپذيرند؟!آيا مگر در حديث نبوى نيامده است كه:
"عُلَماءُ اُمَّتى كَأَنْبياءِ بَنِى إِسْرائيلَ"(2).
پس چگونه به تصريح قرآن، صدور معجزه‏ها در روزگار بنى اسرائيل‏امكان‏پذير است‏امّا صدور آن به‏دست‏اهل‏بيت پيامبرصلى الله عليه وآله نا ممكن باشد؟!
آيا براستى بر خداوند دشوار است كه كرامات خود را بر دستان امام‏سجادعليه السلام است كه اينك با هم برخى از ويژگيها و صفات او را از نظرگذرانديم، جارى كند؟ و براى اين منظور چه كسى بهتر و سزاوارتر از آن‏كه بر خوردار از اين صفات است؟! او عبادتگر شبها بود و روزه دارروزها، همواره از ترس خدا مى‏گريست و پيوسته در پيشگاه حضرتش‏پيشانى بر خاك مى‏ساييد و... و...
اينك ما از خرمن زندگى درخشان و مالامال از كرامات آن‏حضرت،خوشه‏اى چند مى‏چينيم تا اين يقين در ما افزون شود كه خداوند دعاى‏بندگان مخلصش را كه با تمام هستى و وجود خويش در كنارپروردگارشان آرام يافته‏اند به شرف اجابت نايل مى‏كند. آنگاه از راه اين‏يقين است كه عشق و علاقه ما به اهل بيت افزون مى‏گردد و مگر محبّت‏آنان خود رهايى از دوزخ و وسيله نزديكى به خدا نيست؟!
1 - يكى از كرامتهاى آن‏حضرت اين بود كه خداوند از طريق رؤيا به‏وسيله پيامبرصلى الله عليه وآله، آن‏حضرت را از ماجرايى مطلع كرد. داستان از اين‏قرار است:
از امام صادق‏عليه السلام روايت شده است كه فرمود: وقتى كه عبدالملك بن‏مروان به خلافت رسيد به حجاج بن يوسف نوشت:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏
از عبد الملك بن مروان امير المؤمنين به حجاج بن يوسف امّا بعد، درريختن خون بنى عبد المطلب بنگر و خون آنها را پاس دار واز اين كاردورى گزين كه خود شاهد بودم كه چون آل ابو سفيان در اين كار ولع نشان‏دادند، جز اندكى بر سرير پادشاهى درنگ نكردند. و السلام.
امام صادق فرمود: عبد الملك اين نامه را نهانى به حجاج فرستادوخبر اين نامه در همان ساعتى كه نوشته و به سوى حجاج فرستاده بود به‏على بن الحسين رسيد. به او گفته شد كه عبد الملك نامه‏اى چنين و چنان‏به حجاج نوشته است و خداوند از اين بابت او را سپاس نهاده وفرمانروايى‏اش را استوار ساخته و بر مدّت آن بيفزوده است امام صادق‏فرمود: آنگاه على بن الحسين نامه‏اى چنين نگاشت:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏
به عبد الملك بن مروان امير المؤمنين از على بن الحسين. امّا بعد، همانا تودر فلان روز و فلان ساعت از فلان ماه نامه‏اى چنين و چنان نگاشته‏اى.ورسول خداصلى الله عليه وآله مرا از اين نامه آگاه كرد و خداوند اين كار تو را سپاس نهادوپايه‏هاى فرمانروايى‏ات را استوار نمود و بر مدّت آن افزود.
سپس نامه را پيچيد و بر آن مهر نهاد و به غلامش سپرد كه بر اشترش‏بنشيند و به محض آنكه عبد الملك را ديد اين نامه را به وى تسليم كند.چون غلام به دربار عبد الملك رسيد نامه را تسليم وى كرد. وقتى‏عبدالملك نامه را گشود وبه تاريخ آن نظر كرد، ديد درست همان‏تاريخى است كه در آن به حجاج نامه نگاشته. بنابر اين در صداقت على بن‏الحسين‏عليهما السلام ترديد نكرد و بسيار شادمان شد و به پاداش آنكه اين نامه‏شادمانش كرده بود، به سنگينى شتر آن‏حضرت، براى وى درهم فرستاد"(3)
2 - يكى ديگر از كرامتهاى آن‏حضرت در ارتباط با ابو خالد كابلى است‏كه امام باقرعليه السلام اين مطلب را نقل كرده است:
"ابو خالد كابلى روزگار درازى محمّد بن حنفيه، فرزنداميرمؤمنان‏عليه السلام وعموى امام سجّاد، را خدمت مى‏كرد و هيچ گاه درامامت وى به خود ترديد راه نمى‏داد تا آنكه روزى نزد محمّد رفت و به اوگفت: فدايت گردم مراتب دوستى و احترام و اخلاص من ثابت شده است.پس تو را به حرمت رسول خداصلى الله عليه وآله و اميرمؤمنان‏عليه السلام سوگند آيا مرا آگاه‏نمى‏كنى كه تو همان امامى هستى كه خداوند طاعتش را بر مردم واجب‏كرده است؟ محمّد گفت: ابو خالد تو مرا به امورى بزرگ سوگند دادى.على بن الحسين امام من و تو و همه مسلمانان است. ابو خالد تا اين سخن راشنيد به سوى على بن الحسين رو كرد و از آن‏حضرت اجازه ورود خواست.به امام سجّاد گفته شد كه ابو خالد بر در است. امام به او اجازه ورود داد.چون ابو خالد وارد شد، نزديك امام رفت آن‏حضرت گفت: اى كنكرخوش آمدى، تو هيچ گاه به ديدار ما نمى‏آمدى! در باره ما به چه چيزى‏پى بردى؟ ابو خالد، از سخنى كه از على بن الحسين شنيده بود سجده‏شكرى به جاى آورد و سپس گفت: سپاس خدا را كه مرا از دنيا نبرد تاآنكه پيشوايم را شناختم. امام سجاد از وى پرسيد: چگونه پيشوايت راشناختى؟ گفت: تو مرا به نامى كه مادرم بر من نهاده بود خواندى و حال‏آنكه من در كار خودم كور و گمراه بودم.
عمرى دراز محمّد بن حنفيه را خدمت كردم و در باره امامت او به‏خود ترديد راه نمى‏دادم تا آنكه چون به او نزديك شدم به حرمت خداوندمتعال وحرمت پيامبرصلى الله عليه وآله و حرمت امير مؤمنان‏عليه السلام سوگندش دادم، اوهم مرا به تو هدايت كرد و گفت: او پيشواى من و تو و همه مخلوقات‏خداست. سپس به من اجازه ورود دادى. چون نزدت آمدم و نزديكت شدم‏مرا به نامى كه مادرم بر من نهاده بود، مورد خطاب قرار دادى از اينجادانستم كه تو پيشوايى هستى كه خداوند اطاعتش را بر من و تمام مسلمانان‏واجب كرده است".(4)
3 - شيخ طوسى يكى ديگر از كرامتهاى امام زين العابدين را چنين نقل‏مى‏كند: على بن الحسين به قصد گزاردن حج، عازم مكّه شد و در صحرايى‏ميان مكّه و مدينه به مردى بر خورد كه او هم در سفر بود. آن مرد به امام‏گفت: فرود آى. امام از او پرسيد چه كارى دارى؟ مرد پاسخ داد.مى‏خواهم تو را بكشم و هر چه همراه دارى بر دارم. امام سجاد به اوفرمود: من آنچه را كه همراه دارم با تو تقسيم مى‏كنم و تو را از خودحلال مى‏كنم. دزد گفت: نه. امام فرمود: پس از آنچه همراه دارم مقدارى‏اندك باقى گذار تا بدان به مكّه برسم. امّا دزد نپذيرفت. امام از او پرسيد:خدايت كجاست؟ دزد پاسخ داد: خوابيده. ناگهان دو شير درنده نمايان‏شدند كه يكى سر مرد را گرفت و ديگر پايش را. آنگاه امام سجادعليه السلام‏فرمود: پنداشتى كه خدايت خوابيده و از تو غافل است؟!(5)
4 - يكى ديگر از كرامتهاى آن‏حضرت هنگام وفاتش آشكار شد. وى درروز 25 يا 18 ماه محرم سال 94 ه در اثر زهرى كه امويّون به وى‏خورانيدند، به شهادت رسيد. در اين سال گروهى از فقها نيز از دنيا رفتندچنان كه اين سال را سنة الفقها (سال فقها) نام نهادند. به نظر من هيچ‏بعيد نيست كه رژيم اموى در روزگار فرمانروايى وليد بن عبد الملك،مخالفان خود را كه از فقهاى بزرگ بودند و كسانى همچون سعيد بن‏مسيب و عروة بن زبير و سعيد بن جبير در ميان آنها جاى داشتند، به‏وسيله زهر از ميان برداشته باشد. در كتابهاى تاريخى آمده است كه در اين‏سال تمام فقهاى مدينه چشم از جهان فرو بستند.(6)
آيا به راستى عقل مى‏پذيرد كه تمام فقها به طور تصادفى در عرض يك‏سال از دنيا بروند. حال آنكه مى‏دانيم و معروف است كه امام سجّادعليه السلام‏در اثر زهرى كه به دسيسه عبد الملك و در شرايطى بحرانى به وى‏خورانيده شده بود، دنيا را وداع گفت.
در هر حال هنگام شهادت آن‏حضرت، كرامتهاى عجيبى از وى به‏ظهور رسيد. وى در آن هنگام از هوش رفت و يك ساعت در همان حال‏باقى ماند. چون پارچه را از او كنار زدند فرمود: "خدا را سپاس كه بهشت‏را به ما ميراث داد كه از آن هر جا كه خواهيم مقام گيريم. پس چه‏نيكوست پاداش كار گزاران".
سپس فرمود: "برايم قبرى مهيا كنيد و آن را تا سطح زمين برسانيد.آنگاه پارچه را بر خود افكند و جان به جان آفرين تسليم كرد".(7)
پس از شهادت آن‏حضرت كرامتى ديگر از وى آشكار گرديد. اين‏كرامت را سعيد بن مسيب نقل كرده است و ما با ذكر اين كرامت، پرونده‏تابناك زندگى امام زين العابدين‏عليه السلام را مى‏بنديم.
از عبد الرزاق از معمر از زهرى از سعيد بن مسيب و نيز عبد الرزاق ازمعمر از على بن زيد نقل كرده است كه گفت: به سعيد بن مسيب گفتم توبه من گفتى كه على بن الحسين، نفس زكيه است و تو همتايى براى اونمى‏شناسى؟ سعيد پاسخ داد: همچنين است و آنچه در باره او گفته‏ام‏چندان هم بعيد و نا آشنا نيست به خدا سوگند همانند او ديده نشده است.على بن زيد گويد: پرسيدم همين دليل استوار، عليه خود توست پس چرابر جنازه او نماز نگزاردى؟! سعيد پاسخ داد: قاريان، تا على بن‏الحسين‏عليهما السلام به سوى مكّه نمى‏رفت، بدان شهر روانه نمى‏شدند. پس او به‏طرف مكّه رهسپار شد و ما نيز با او بيرون شديم. هزار نفر در ركاب‏آن‏حضرت بودند. پس چون به "سقيا" رسيديم، فرود آمد ونماز گزاردوسجده شكرى به جاى آورد...
در روايت زهرى از سعيد بن مسيب نقل شده است كه سعيد گفت:مردم از مكّه بيرون نمى‏شدند تا آنكه على بن الحسين، سيد العابدين‏عليه السلام،بيرون آيد. پس آن‏حضرت از مكّه خارج شد من نيز با وى بودم. او در يكى‏از منازل بين راه فرود آمد و دو ركعت نماز گزارد و در سجودش تسبيح‏گفت. پس هيچ درخت وكلوخى نماند جز آنكه همراه با حضرتش خداى‏را تسبيح مى‏كردند. ما از تعجب، فرياد سر داديم. آن‏حضرت سر خود رابالا آورد و پرسيد: اى سعيد آيا فرياد سر مى‏دهى؟! گفتم: بلى اى فرزندرسول خدا. آنگاه آن‏حضرت فرمود:
اين تسبيح اعظم است. پدرم از جدّم و او از رسول خداصلى الله عليه وآله برايم‏روايت كرد كه فرمود: با اين تسبيح، هيچ گناهى بر جاى نمى‏ماند. گفتم:اين تسبيح را به ما نيز بياموز.
در روايت على بن زيد از سعيد بن مسيب آمده است كه آن‏حضرت درسجودش تسبيح گفت. پس هيچ درخت و كلوخى در گردا گرد آن‏حضرت‏نبود مگر آنكه به همان تسبيح امام سجّادعليه السلام مترنّم بودند. من و اصحابم‏از ديدن اين صحنه به شگفت افتاده بانگ سر داديم. سپس امام فرمود:"اى سعيد! زمانى كه خداوند متعال جبرئيل را آفريد، اين تسبيح را بدوالهام فرمود. پس آسمانها وهر كه در آنها بود با اين تسبيح اعظم وى راتسبيح گفتند و اين اسم اكبر خداى عزّوجل است. اى سعيد! پدرم حسين ازپدرش از رسول خداصلى الله عليه وآله از جبرئيل از خداوند جلّ جلاله نقل كرده است‏كه فرمود: هيچ بنده‏اى از بندگانم به من ايمان نياورد و تو را تصديق نكردو در مسجدت دو ركعت نماز، به دور از چشم مردم نگزارد جز آنكه‏تمام گناهان گذشته وآينده او را بيامرزيدم".
از اين روست كه من نمونه‏اى بهتر از على بن الحسين نديدم. چه، اواين حديث را برايم باز گفت هنگامى كه او از دنيا رفت، نيكوكار و بدكاربر جنازه‏اش حاضر شدند و خوش‏كردار و تباهكار او را ستودند. همه‏جنازه او را تشييع كردند تا آنكه بر زمين گذارده شد.
من گفتم: اگر روزى از روزگار بايد دو ركعت نماز واقعى بخوانم،همين امروز است. جز يك مرد و يك زن كس ديگرى باقى نمانده بود.سپس آن دو به سوى جنازه رفتند و من شتابان نماز گزاردم. پس صداى‏تكبيرى از آسمان آمد وتكبيرى از زمين پاسخش گفت. باز تكبيرى ازآسمان آمد و تكبيرى از زمين جوابش داد من فريادى كشيدم و به صورت‏بر زمين افتادم. آن كه در آسمان بود، هفت تكبير بگفت و آن كه در زمين‏بود نيز هفت تكبير سر داد و بر على بن الحسين درود فرستاد. مردم به‏مسجد آمدند، امّا من نتوانستم دو ركعت نماز به جاى آورم و بر جنازه‏على بن الحسين نماز بگزارم.
گفتم: اى سعيد اگر من جاى تو مى‏بودم جز نماز بر على بن الحسين‏چيزى ديگر انتخاب نمى‏كردم. اين همان زيان آشكار است. سعيد گريست‏و سپس گفت: من تنها قصد خير داشتم، اى كاش بر او نماز مى‏گزاردم!چرا كه ديگر همانند او ديده نمى‏شود.(8)
----------------------------------------------
1-بنده‏ام مرا فرمان بر تا چون من شوى. من به چيزى مى‏گويم "شو" مى‏شود و تو هم‏به چيزى مى‏گويى "شو" مى‏شود.
2-دانشمندان امّت من، چونان پيمبران بنى اسرائيلند.
3-بحارالانوار، ج‏46، ص‏44.
4-بحارالانوار، ج‏46، ص‏46.
5-بحارالانوار، ج‏46، ص‏41.
6-همان مأخذ، ص‏154، به نقل از تذكرة الخواص چاپ)ايران( ص‏187 و نيز تاريخ‏ابن عساكر.
7-بحارالانوار، ج‏46، ص‏153.
8-بحارالانوار، ج‏46، ص‏150 - 149.
---------------------------------------
آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم: محمد صادق شريعت

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها