0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۵۹
جمعه 30 بهمن 1394  10:16 AM

آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی

بر دوست کن کنار وز دشمن کنار جوی

می‌چار فصل عیش فزاید، به می‌گرای

گل پنج روز بیش نپاید، به باغ پوی

بستان پر از بدایع صنعست، لیک هیچ

رنگیش نیست بیرخ یار بدیع جوی

چون سنگ و روست آنکه نشد گرم دل به عشق

در عهد آن نگار مکن یاد سنگ و روی

خواهی که بی‌تکلف چشمش نظر کنی

از نقش صورت دگران لوح دل بشوی

ای باد، بوی زلف چو چوگان او بیار

تا سر به مژده در کف پایت نهم چو گوی

هر دم به شیوهٔ دگرم صید میکنند

گاهی به قند آن لب و گاهی به بند موی

با قد آن صنم ز چمن، سرو گو: مبال

با روی آن پری، ز زمین لاله گو: مروی

ای اوحدی، تو خاک سر کوی دوست باش

باشد که دوست را گذر افتد به خاک کوی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها