غزل شمارهٔ ۸۳۵
جمعه 30 بهمن 1394 10:15 AM
باز دوشم ز راه مهمانی
به خرابی کشید و ویرانی
داشت در پیش رویم آینهای
تا بدیدم درو به آسانی
که جزو نیست هر چه میدانم
که ازو خاست هر چه میدانی
دو قدم راه بیش ، نیست ولی
تو در اول قدم همی مانی
هر چه هستیست در تو موجودست
خویشتن را مگر نمیدانی؟
ای که روز و شبت همی خوانم
گر چه هرگز مرا نمیخوانی
زان شراب بقا بده جامی
تا تن اوحدی شود فانی
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.