0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۲۷
جمعه 30 بهمن 1394  10:14 AM

گر برافرازی به چرخم ور بیندازی ز بامی

ماجرای پادشاهان کس نگوید با غلامی

رای آن دارم که روی از زخم شمشیرت نپیچم

کم نه روی اعتراضست و نه روی انتقامی

تا تو روزی رخ نمایی، یا شبی از در درآیی

من بدین امید و سودا می‌برم صبحی به شامی

بر سر کوی تو سگ را قدر بیش از من، که آنجا

من نمییارم گذشت از دور و او دارد مقامی

گر ز نام من شنیدن ننگ داری سهل باشد

همچو ما شوریدگان را خود نباشد ننگ و نامی

آنقدر فرصت نمییابم که برخوانم دعایی

آن چنان محرم نمییابم که بفرستم سلامی

آخرالامرم ز دستان تو یا دست رقیبان

بر سر کویی ببینی کشته، یا در پای بامی

گر سفر کردند یارانم سعادت یار ایشان

آن که رفت آسود، مسکین من که افتادم به دامی

دوش مینالیدم از جور رقیبت باز گفتم:

اوحدی، گر پخته‌ای چندین چه میجوشی ز خامی؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها