0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۰۳
جمعه 30 بهمن 1394  10:11 AM

تو از رنگی که بر گردی کجا همرنگ ما باشی؟

که ما را می‌رسد رندی و بی‌باکی و قلاشی

بدین ریش تراشیده قلندر کی شوی؟ چون تو

جوالی موی در پوشی و مشتی پشم بتراشی

ازین صورت چه می‌خواهی؟ دوای سیرت بد کن

که تقصیری نکرد ایزد درین صورت به نقاشی

کجا شیرین شود کام تو از حلوای خرسندی؟

که مانند نمکدان در قفای سفرهٔ آشی

ترا با دیگران جنگست و دشمن در بن خانه

به گرد نفس خود بر گرد، اگر در بند پرخاشی

گرت سرسبزیی باید، درین صورت به صدق دل

به آب دیده باید کرد سال و ماه فراشی

به درویشی و مسکینی چو دستت می‌دهد چیزی

چرا در پای درویشان و مسکینان نمی‌پاشی!

تو بر کن چشم معنی را و بنگر نیک، تا با خود

چه رخ پوشیدگان بینی ز هر سویی به جماشی؟

بسان اوحدی این جا بنه در نیستی گردن

که کاری بر نمی‌آید ز خود بینی و بواشی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها