0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۹۱
جمعه 30 بهمن 1394  10:10 AM

ترا می‌زیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری

که عنبر بر بیاض سیم و سنبل بر سمن داری

چو گفتم: عاشقم، بر تو، شدی بر خون من چیره

نمی‌رنجم کنون از تو،که این شوخی ز من داری

دل ار تو خواستی، دادم دل مجروح و جان بر سر

چو بردی بی‌سخن جانم، دگر با من سخن‌داری؟

مرا در جامه می‌جویی، نیابی جز خیال از من

چه جای جامه؟ کین جا تو شهیدان در کفن داری

دلاویزی و دلبندی،نمی‌دارم شکیب از تو

که بالایی چو سروت هست و زلفی چون رسن داری

نظیر زلف هندوی تو گر گویم خطا باشد

گه از شامش سحر خیزد، گه از چینش ختن داری

درختان چمن را پای نابوسیده نگذارم

به حکم آنکه گاهی تو گذاری در چمن داری

چو گل چاکست پیراهن بسی کس را و دل پرخون

از آن اندام همچون گل که اندر پیرهن داری

به دشنام و جفا، جانا، میزار اوحدی را دل

ازان خلق خلق بگذار، چون حسن حسن داری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها