0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۰۷
جمعه 30 بهمن 1394  10:09 AM

ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده

دل من کافر چشم تو به غارت برده

بر دل شیفته هجر تو جفاها کرده

از تن سوخته مهر تو مهارت برده

دل ما را، که سپاهی نتوانستی برد

غمزهٔ شوخ تو در نیم اشارت برده

دوستان را همه خون ریخته چشم تو وز آن

دشمنان در همه آفاق بشارت برده

شوق روی تو به زنجیر کشش هر سحری

بر سر کوی تو ما را به زیارت برده

من ازین دیدهٔ خونبار شبی می‌بینم

سیل برخاسته و شهر و عمارت برده

بی‌تو هر وقت که آهنگ نمازی بکنم

اشک خون چهرهٔ ما را ز طهارت برده

اوحدی پیش دهان تو زبان بسته بماند

گر چه بود از دگران گوی عبارت برده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها