0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۸۷
جمعه 30 بهمن 1394  10:07 AM

پادشاهست آنکه دارد در چنین خرم بهاری

ساقیی سرمست و جامی، مطربی موزون و یاری

نوش کن جام صبوح و کوش کز شاخ گل‌تر

بلبلی هر دم بنالد، بلکه چون بلبل هزاری

چون به دستم باده دادی شیر گیرم کن به شادی

تا توانم صید کردن، گر به دست افتد شکاری

آمد آن موسم که: هر کس با دلارامی که دارد

باده نوشد در میان باغ و ما نیز از کناری

دست بستان را ز هر دستی نگاری بست گیتی

تا تو بنشینی و بنشانی ز هر دستی نگاری

بر مثال لاله دارم سینه‌ای پر خون، که از وی

نالهٔ زارم برآید چون ببینم لاله زاری

ای که غافل می‌نشینی، سوی صحرا رو، که بینی

کرده با دو ابر پر گل دامن هر کوه و غاری

هر کرا هست اختیاری گو: همی کن چارهٔ خود

چارهٔ ما صبر باشد، چون نداریم اختیاری

عامیان در شغل و جستی، زاهدان در کبر و هستی

عاشقان در عشق و مستی، تا بود هر کس بکاری

من به آب می بشویم نام خود، تا در قیامت

چون شمار خلق باشد، من نباشم در شماری

من چو نرگس برنگیرم ز آب پی چندان که باشد

سوسنی در پای سروی، سبزه‌ای بر جویباری

از گنه‌کاران که داند مجرمی را؟ گو: بخواند

آنکه میداند شکفتن این چنین گلها ز خاری

این غزل می‌خوان و در وی اوحدی را یاد می‌کن

گر بود فصل بهارت در گلستانها گذاری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها