0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۶۷
جمعه 30 بهمن 1394  9:55 AM

ای آنکه، نیست جز بر یار انتعاش تو

بس می‌خروشد آن سخن دل‌خراش تو

زرقی همی فروشی و شهری همی خری

دخل گزاف بنگر و خرج بلاش تو

گویی که: دین پرستم و دنیا پرست نه

وانگه ز بیست خواجه فزون‌تر معاش تو

بر روی راه این دو سه حیوان، به راستی

کمتر ز دام نیست دم دانه‌پاش تو

گه راز خود ز خلق بپوشیده‌ای، ولی

روی زمین پرست ز تشویق فاش تو

فردا کجا خلاص دهی آن مرید را؟

کامروز قرض‌دار شد از بهر آش تو

با اوحدی مباف کرامات خود، که هیچ

کاری نمی‌رود ز بباش و مباش تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها