0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۰
جمعه 30 بهمن 1394  8:29 AM

حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد

کیست در عشق تو کو غصه ز من بیش ندارد

دوش گفتی که: فلان از سر تیغم نبرد جان

بزن و مرد مخوانش که سری پیش ندارد

سر درویش فدا شد به وفا در قدم تو

پادشه‌زادهٔ ما را سر درویش ندارد

قد او تیر بلا، غمزهٔ او ناوک فتنه

یارب، این ترک چه تیریست که در کیش ندارد؟

واعظ شهر مرا گفت که: دل با سخنم ده

چون دهد دل بتو بیچاره؟ که باخویش ندارد

همچو نارم بکفید از غم سیب ز نخش دل

دل مخوانش تو، که او عقل به اندیش ندارد

اوحدی را چو تو باشی، چه غم از جور رقیبان؟

زانکه از تیغ نترسیده غم از نیش ندارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها