0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۲
جمعه 30 بهمن 1394  8:24 AM

ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد

تنم ز دوری او در شکنجهٔ ستم افتد

شبی که قصهٔ درد دل شکسته نویسم

ز تاب سینه بسوزم که سوز در قلم افتد

قدم بپرسشم، ای بت، بنه، که چون تو بیایی

زمن دریغ نیاید سری که در قدم افتد

رها مکن که: به یک بارگی ز پای درآیم

که در کمند تو دیگر چو من شکار کم افتد

چو رشته شد تنم از هجر رشتهٔ زلفت

چه خوش بود سر این رشتها، اگر به هم افتد!

اگر به دست من افتد ز طرهٔ تو شکنجی

چنان شناس که: گنجی به دست بی‌درم افتد

چو اوحدی بوجود تو زنده شد به غم تو

وجود او چه تفاوت کند که در عدم افتد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها