0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۶
جمعه 30 بهمن 1394  8:23 AM

بد میکنند مردم زان بی‌وفا حکایت

وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت

بنیاد عشق ویران، گر می‌زنم تظلم

ترتیب عقل باطل، گر می‌کنم شکایت

صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه

صد جور کرده بر ما، نادیده یک جنایت

آیا بر که گویم: این قصهٔ پریشان؟

یا بر که عرضه دارم این رنج بنهایت؟

عقلم به عشق او، چون رخصت بداد، گفتم

روزی به سر در آیم زین عقل بی‌کفایت

دل وصف او به نیکی کردی همیشه، آری

چون عشق سخت گردد دل کژ کند روایت

بی‌غم کجا توان بود؟ آسوده کی توان شد؟

نی زین طرف تحمل، نی زان جهت عنایت

در عشق او صبوری دل باز داد ما را

ورنه که خواست کردن درویش را رعایت؟

ای اوحدی، غم او برخود مگیر آسان

کین غصهٔ نهانی ناگه کند سرایت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها