0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۴۰
جمعه 30 بهمن 1394  8:21 AM

تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت

باور مکن که: هیچ دلی گرد هوش گشت

برخاستی که: زهر جدایی دهی بما

بنشین، که آن به یاد تو خوردیم و نوش گشت

دل خود تمام سوخته شد، جان خسته بود

او نیز هم به آتش دل نیم جوش گشت

دیشب در اشتیاق تو، ای آفتاب رخ

از غلغلم رواق فلک پر خروش گشت

از آب دیده راز دلم خواست فاش شد

شب تیره بود، ظلمت او پرده پوش گشت

در آرزوی آنکه حدیث تو بشنود

چشمی، که بی‌تو گریه همی کرد، گوش گشت

گر اوحدی به هوش نیاید، عجب مدار

بلبل چو گل بدید نخواهد خموش گشت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها