0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۴۹
جمعه 30 بهمن 1394  8:20 AM

به وقت گل پی معشوق و باده باید رفت

سوار عیش تراند، پیاده باید رفت

چمن بسان بهشتی گشاده روی طرب

در آن بهشت به روی گشاده باید رفت

بهشت خوش نبود بی‌جمال نازک یار

یکی دو ره پی آن حورزاده باید رفت

ز سیب ساده بود شاخها به موسم گل

به بوی آن رخ چون سیب ساده باید رفت

چون سر برون نهی از شهر و روی در صحرا

بزرگ‌زادگی از سهر نهاده باید رفت

در آن زمان که به عزم طرب شوی بر پای

نشاط باده به سر در فتاده باید رفت

برای کاسه گرفتن سبو چو زد زانو

پیاله وار بر ایستاده باید رفت

ز باده پر قدحی چند نوش کرده دگر

به دست بر قدحی پر ز باده باید رفت

ازین جهان چو همی باید، اوحدی، رفتن

به کام داد دل خویش داده باید رفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها