غزل شمارهٔ ۱۴۳
جمعه 30 بهمن 1394 8:20 AM
در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت
تا تو بازآیی از آنجا که نمییارم گفت
هیچ محتاج گرو نیست، که دل خواهد برد
خم ابروی تو، گر طاق برآید، یا جفت
گر تو خواهی که بدانی: به چه روزیم از تو
روزگاری به شب مات نمیباید خفت
ز تمنای تو برخار جفا میخفتیم
تا چه گل بود که از هجر تو ما را بشکفت؟
در چنین روز بلا صبر بخواهیم نمود
با چنین اشک روان راز چه دانیم نهفت؟
هر که بر خاک رهت آب رخی دارد چشم
زان درش خاک به رخسار همی باید رفت
اوحدی تا که به کامی برسد، میدانی
کش به وصف لب لعلت چه گهر باید سفت؟
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.