0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۷
جمعه 30 بهمن 1394  8:18 AM

دوش چون چشم او کمان برداشت

دلم از درد او فغان برداشت

حیرت او زبان من در بست

غیرتش بندم از زبان برداشت

بنشینم به ذکر او تا صبح

صبح چون ظلمت از جهان برداشت

مطرب آن نغمهٔ سبک برزد

ساقی آن ساغر گران برداشت

می و مطرب چو در میان آمد

بت من پرده از میان برداشت

چون بدید این تن روان رفته

بنشست و قلم روان برداشت

از تنم رسم آن کمر برزد

وز دلم نسخهٔ دهان برداشت

جان و جانان چو هر دو دوست شدند

تن آشفته دل ز جان برداشت

بر گرفت از لبش به زور و بزر

همه کامی که می‌توان برداشت

اوحدی را چو زور و زر کم بود

دست زاری بر آسمان برداشت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها