0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۶
جمعه 30 بهمن 1394  8:18 AM

گو: هر که در جهان به تماشا روید و گشت

ما را بس این قدر که: به ما دوست بر گذشت

تا او ز نقش چهرهٔ خود پرده بر گرفت

ما نقش دیگران ز ورق کرده‌ایم گشت

وقتی ز خلق راز دل خود نهفتمی

اکنون نمی‌توان، که ز بام او فتاد تشت

انصاف داد عقل که: در بوستان حسن

دست زمانه بهتر ازین شاخ گل نکشت

با دوست هر کجا که نشینی تفرجست

خواهی میان گلشن و خواهی کنار دشت

روزی شنیدمی به تکلف حدیث خلق

عشق آمد، آن حدیث به یک باره در نوشت

آسان بود به سوی کسان رفتن، اوحدی

اندیشه کن که: گم نشوی وقت بازگشت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها