0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۸
جمعه 30 بهمن 1394  8:09 AM

این باغ سراسر همه پر باد وزانست

جنبیدن این شاخ درخشان همه زانست

او را نتوان دید، که صورت نپذیرد

هر چند که صورتگر رخسار رزانست

بس رنگ بر آرد ز سر این خم پر از نیل

آن خواجه، که سر جملهٔ این رنگ رزانست

آن عقل، که بر هر غلط انگشت نهادی

در صنعت آن کار که انگشت گزانست

صد رنگ ببینیم درین باغ به سالی

کین چیست؟ بهار آمد و این چیست؟ خزانست

هر لحظه برون آید ازین صفه نباتی

کندر هوس او شکر انگشت گزانست

ای اوحدی، انگور خود از سایه نگه‌دار

تا غوره نماند، که شب میوه پزانست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها