0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۶
جمعه 30 بهمن 1394  8:09 AM

حسن خوبان عزیز چندانست

که رخ یوسفم به زندانست

باش، تا او به تخت مصر آید

که بخندد لبی که خندانست

بگذارد ز دل زلیخا را

گر چه مانند سنگ و سندانست

گر چه باشد به شهر او راهت

مرو آنجا، که شهر بندانست

آن یکی را، که وصف می‌گویم

گر ببینی هزار چندانست

یاد آن زلف و یاد آن رخسار

داروی جان دردمندانست

طلب او ز ما کنید، که او

بعد ازین همنشین رندانست

مپسند آبروی خویش، که دوست

دشمن خویشتن پسندانست

از لب دیگری حدیث مگوی

کاوحدی را لبش بد ندانست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها