0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۴
جمعه 30 بهمن 1394  8:09 AM

دل مست و دیده مست و تن بی‌قرار مست

جانی زبون چه چاره کند با سه چار مست؟

تلخست کام ما ز ستیز تو، ای فلک

ما را شبی بر آن لب شیرین گمار، مست

یک شب صبح کرده بنالم بر آسمان

با سوز دل ز دست تو، ای روزگار، مست

ای باد صبح، راز دل لاله عرضه دار

روزی که باشد آن بت سوسن عذار مست

از درد هجر و رنج خمارش خبر دهم

گر در شوم شبی به شبستان یار مست

سر در سرش کنم به وفا، گر به خلوتی

در چنگم اوفتد سر زلف نگار، مست

لب برنگیرم از لب یار کناره گیر

گر گیرمش به کام دل اندر کنار، مست

یکسو نهم رعونت و در پایش اوفتم

روزی اگر ببینمش اندر کنار، مست

می‌خانه هست، از آن چه تفاوت که زاهدان

ما را به خانقاه ندادند بار مست؟

ما را تو پنج بار به مسجد کجا بری؟

اکنون که می‌شویم به روزی سه بار مست

از ما مدار چشم سلامت، که در جهان

جز بهر کار عشق نیاید به کار مست

ای اوحدی، گرت هوس جنگ و فتنه نیست

ما رای به کوی لاله‌رخان در می‌آرمست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها