غزل شمارهٔ ۷۶
جمعه 30 بهمن 1394 8:01 AM
بی تو نکردیم به جایی نشست
با تو نشستیم به هر جا که هست
صورت خوب از چه به گیتی بسیست
چشم مرا مثل تو صورت نبست
لاف نخستین «بلی» میزنم
روز نخستین که تو گویی:«الست»
زلف سیه را به ازان میشکن
ورنه بسی دل که بخواهد شکست
موی برست از کف امید ما
وز کف موی تو نخواهیم رست
هر که کند گوش به گفتار تو
بس که به گفتار بخواهد نشست
ای که ز من صبر طلب میکنی
خود چو منی را چه بر آید ز دست؟
پند، که بیبادهٔ صافی دهی
کی شنود عاشق دردی پرست؟
اوحدی از عشق تو دیوانه شد
گر دگری میشود از عشق مست
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.