0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۳
جمعه 30 بهمن 1394  7:52 AM

یا بپوش آن روی زیبا در نقاب

یا دگر بیرون مرو چون آفتاب

بند کن زلف جهان آشوب را

گر نمی‌خواهی جهانی را خراب

رنج من زان چشم خواب‌آلود تست

چون کنم، کندر نمی‌آید ز خواب؟

زلف را وقتی اگر تابی دهی

آن تو دانی، روی را از من متاب

من که خود میمیرم از هجران تو

بر هلاک من چه می‌جویی شتاب؟

تا نرفتی در نیامد تیره شب

تا نیایی بر نیاید آفتاب

حال هجران تو من دانم، که من

سینه‌ای دارم پر از آتش کباب

عاشقم، روزی بر آویزم بتو

تشنه‌ام، خود را در اندازم به آب

اوحدی کامروز هجران تو دید

ایزدش فردا نفرماید عذاب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها