24-عاقبت همراه نشدن با ولایت
چهارشنبه 25 فروردین 1395 11:51 AM
ریزش خواص در حکومت علوی- ۲۴
حجتالاسلام دکتر جواد سلیمانی
ظاهر کلمات عبدالله بن عمر به گونهای است که نشان میدهد او به علت احتیاط دینی با علی(ع) همکاری نکرده است؛ ولی برخی از مورخان معتقدند وی به رغم اظهار ارادت زبانی به علی(ع) با آن حضرت دشمنی داشته و یکی از دشمنان علی(ع) در حجاز به شمار میآمده، علتش هم این بود که وی تمایلات عثمانی داشت و لذا حاضر به بیعت و همراهی با حضرت علی(ع) در جنگها نبود. شاهد این نظر این است که او با یزید بن معاویه و با عبدالملک بن مروان از طریق حجاج بن یوسف بیعت کرد؛ که در فساد و خونریزی مسلمانان زبانزد خاص و عام بودند؛ چگونه ممکن است کسی با انگیزه احتیاط دینی و به بهانه حفظ خون مسلمانان با علی(ع) بیعت نکند، ولی با یزید و حجاج بیعت کند.؟! در حالی که تاییدات فراوانی از رسول خدا(ص) درباره علی(ع) رسیده بود و عبدالله بن عمر از آنها خبر داشت.
عبدالله در دوران حکومت علوی جزء جریان اعتزال شد یعنی نه با علی(ع) بیعت و همکاری کرد و نه با مخالفان علی(ع)، وی چنین وانمود میکرد که حق را در این میدید که با کسی کاری نداشته باشد و گوشه نشینی اختیار نماید. یعنی هم علی(ع) را بر باطل میدانست و هم طلحه و زبیر و معاویه و خوارج را در حالی که وی مصاحب پیامبر بود و در جنگهای صدر اسلام و حوادث بعد از آن حضور داشت و به فضیلت علی(ع) اذعان داشت؛ چنان که در نامه اش به معاویه نوشت:«گفتهای من از علی بدگویی کردهام، قسم به جانم در اسلام آوردن و هجرت کردن و منزلت نزد رسولخدا(ص) مانند علی نیست».
این نوشته کاملا نشان میدهد عبدالله بن عمر در عین بصیرت نسبت به برتری علی(ع) از یاری حضرت دست بر میدارد و حاضر به بیعت با وی نمیشود. ودر توجیه کناره گیری و اعتزالش میگوید: من در زمان پیامبر به یک حالی بودم که اینک در آن حال نیستم و اگر فضلی در بین است رهایش کرده ام و اگر شری در کار است از آن نجات یافتم.
ولی علی(ع) برای اتمام حجت او و برای اینکه توده عوامی که حقانیت یک حرکت و جریان را با شرکت خواص در آن میبینند، هنگامی که برای جنگ با طلحه و زبیر عازم عراق شده بود از عبدالله بن عمر پرسید چرا از همراهی خودداری میکند؛ وی گفت: «تو را به خدا کاری را که نسبت به حقانیت آن شناخت ندارم بر من تحمیل نکن» و در جای دیگر میگوید: «نمیدانم چه کنم، کار بر امر مشتبه شده، میمانیم تا قضیه روشن شود.»
ولی علی(ع) توجیهات او را نپذیرفت و از رفتار او اظهار ناراحتی کرده فرمود: (حق بین من و آنها حکم خواهد کرد.) و همچنان که حضرت فرموده بود در همین دنیا عبدالله بن عمر به عواقب کارش گرفتار شد؛ یعنی نتوانست رفتارش را در تاریخ توجیه کند، و همواره خود را در دادگاه وجدانها محکوم میدید، بطوری که در اواخر عمرش تاسف خود را از عدم بیعت و عدم همکاری با علی(ع) بیان کرده گفت: « تنها چیزی که بر آن تاسف میخورم این است که چرا همراه علی(ع) با گروه ستمگر [یعنی اصحاب جمل و صفین] نجنگیده ام.»
بیعت با یزید و حجاج
عبدالله بن عمر که به بهانه احتیاط دینی و مقدس مآبی با شخصی مانند علی علیه السلام بیعت نکرد در دورانهای بعد با افراد سفاک و خونریزی مانند یزید بن معاویه و حجاج بن یوسف بیعت کرد. در تاریخ آمده است:
هنگامی که معاویه مرد عبدالله بن عمر با ابن عباس در مكه بودند، هر دو آهنگ مدینه کردند، در راه امام حسين(ع) و عبد الله بن زبير را ديدند. امام حسين(ع) و ابن زبير آن دو را از مرگ معاويه و بيعت يزيد آگاه کردند؛ عبد الله بن عمر گفت: از اجتماع مسلمانان جدا نشويد، آنگاه خود و ابن عباس به مدينه آمدند و با ديگر مردم بيعت كردند.
وی هنگام بیعت با یزید مانند انسانهای عوام و جاهل و ضعیفالاراده و بیمبنا میگوید: « اگر در خلافت یزید خیر است ما بدان خشنودیم و اگر بلاء و گرفتاری است ما صبر میکنیم.»
وی در دوران خلافت عبدالملک مروان نزد حجاج کارگزار سفاک و ظالم او آمد، و در خواست بیعت نمود، گفت از رسول خدا(ص) شنیده ام که فرمود: (من مات و لا إمام له مات ميتة جاهلية ؛ هرکس بمیرد و امامش را نشناسد به مرگ جاهلی مرده است.)، اين در حالي بود که مسعودي مينويسد « عبدالملک فردي خونريز بود، عمال او از حجاج حاکم عراق گرفته تا مهلب حاکم خراسان و هشام بن اسماعيل حاکم مدينه نيز همچون خود وي سفاک و بيرحم بودند.»
عاقبت عبدالله
در علت مرگ ابن عمر نوشته اند؛ عبدالملک به حجاج بن یوسف دستور داد هنگامی که با عبدالله بن عمر حج میگذارد به ابن عمر اقتدا کند، درنتیجه عبدالله در موقع حج بر حجاج مقدم میشد؛ حجاج از این موضوع خشمگین بود ازاینرو، به یکی از اصحابش دستور داد ابن عمر را بزند و او نیزه مسموم شدهای را به پای عبدالله بن عمر زد و عبدالله با این ضربت مریض شد و با همین مرض از دنیا رفت.
تأمل و توجه
چگونه ميتوان پذيرفت کسي که در بيعت با علي(عليه السلام) به علت احتياط ديني شک ميکند ولي در بيعت با یزید، عبد الملک و حجاج شک نمیکند، در ادعاي دينداري و اصلاح امور مسلمانان اهل صدق و راست گويي باشد. به نظر ميرسد پسر عمر بهرغم شهرتش به فقه و عبادت، زهد و ديانت و بياعتنايي به دنيا، شخصيّتي آميخته با سادگي و زيرکي است که همواره در پي حفظ موقعيت اجتماعي و منافع شخصي خويش در میان مردم است و براي حفظ منزلتش هر روز موضع خاصی میگیرد، گرچه با مواضع گذشته اش تفاوت داشته باشد، او برای حفظ آقایی و راحتی خود از هر کسي بهره ميگيرد و با یکی بیعت و بادیگری مخالفت میکند؛ و برای رفتار خود استدلال عقلی و دینی جور میکند؛
اگر خليفهاي مانند علي(عليه السلام) بر سرش باشد که در صورت مخالفت با او از ظلم و تعدي اش در امان باشد و در آینده در میان مردم محبوبیت بیشتری به دست آورد، از بیعت با او عصيان ميکند و آن حضرت و سياستهاي جنگي اش با اصحاب جمل و صفين را محترمانه زير سؤال ميبرد و مشروعيت حکومتش را انکار ميکند و خود را فردي صلح جو، خيرخواه مسلمانان و مصلحتانديشِ جامعه و اهل احتیاط دینی جلوه مي دهد، و تا حدّ کنار زدن علي از خلافت و تصاحب جانشيني آن حضرت رضايت ميدهد؛
اگر گرفتار خليفهاي ستمگر مانند يزيد و عبدالملک مروان شود که مخالفت با آنان امنیت و راحتی او را به خطر میاندازد، فوراً با آنها بيعت ميکند تا از اين رهگذر خود را به آنها نزديك کند و امتيازهاي اجتماعي خود را به دست آورد؛ چنان که حاصل بيعت او با آنان و سکوتش در برابر ظلمشان اين شد که در ايام خلافت يزيد وساطت او براي آزادي مختار تأثيرگذار شد و به دستور عبدالملک در ايام حج پيش نماز و رهبر مسلمانان حج گزار شد.
شايد برخي گمان کنند مواضع سياسي عبدالله بن عمر از روي سادگي و ضعف در جریانشناسی و نقص در فقاهت در دین بوده ؛ ولي به نظر ميرسد اگر شخصیتهای اجتماعی را به اصناف مختلف تقسیم کنیم او از صنف شخصیتهایی است که فرصت طلبی و کم عرضگی و زيرکی را در خود جمع کردهاند و سياستهاي خود را تحت پوشش سادگي و زهد و بياعتنايي به دنيا تعقيب ميکنند؛ و گرنه به اعتراف دوست و دشمن علي(عليه السلام) مظهر زهد و عدالت و سياست بود و به اعتراف عبدالله بن عمر شایسته ترين فرد از شوراي عمر برای خلافت به شمار ميآمد پس به چه دليلي ايشان با همه خلفاي معاصرش حتّي يزيد و عبدالملک و حجاج بيعت و همکاري نمود؛ ولي وقتي نوبت به خلافت علي(عليه السلام) رسيد؛ گفت از آنجا که من نميتوانم سياستهاي شما را هضم کنم مرا از همکاري با خود معاف کنيد،
آيا ناهنجاريهای دوران عثمان و ظلم و فساد دوران يزيد و عبدالملک برايش قابل هضم بود؟ اگر چنين بود بايد گفت عبدالله بن عمر و فقهايي امثال او يا ساده لوح هستند يا خود را به خواب ميزنند؛ ولي شواهد گوياي اين است که آنان کساني هستند که خود را زير نقاب سادگي و بلاهت و دنيا گريزي پنهان نموده نقشههاي خود را تعقيب ميکنند، آري تاريخ همواره گرفتار فقها و عالماني بوده که به جاي اينکه ابتدا ادله ديني را ببينند و به مقتضاي آن فتوا داده، رأي سياسي خود را صادر کنند، اول مصلحت و منافع شخصي يا گروهي خود را میبینند و براي نيل به آنها دليل و برهان جفت و جور میکنند. در حقیقت آنها با نام عقل و دين به جنگ نرم با عقل و دين برمی خیزند؛ و متأسفانه در بسیاری از موارد اکثر مردم زمانهشان به این واقعیت نمیرسند و سالیان متمادی بعد از عصرشان کیدها و انحرافات و نیرنگ هایشان فاش میشود.
محمد بن مسلمه
زندگینامه
محمد بن مسلمه که از اصحاب پیامبر بود، از انصار و از قبیله أوس به شمار میآمد؛ نسب او را چنین نقل کرده اند: محمّد بن مسلمة بن خالد بن عدىّ بن مجدعة بن حارثة بن الحارث بن الخزرج بن عمرو بن مالك بن الأوس الأنصاري الأوسي.او از جمله کسانی است که در زمان جاهلیت محمد نامیده شده است. و بیست سال بعد از ولادت پیامبر مکرم اسلام(ص) سال 20 عام الفیل متولد شد و به دست مصعب بن عمیر اسلام آورده است. از وی احادیث زیادی از رسول خدا(ص) نقل شده است.
دوران پیامبر اسلام(ص(
رسول خدا(ص) بعد از هجرتش به مدینه تصمیم گرفت بین دو گروه مهاجران و انصار رابطه برادری برقرار کند تا محبت و رابطه دوستانه بین آنان بیشتر شود؛ ازاینرو، بین هریک از آنان با فردی دیگری صیغه اخوت جاری کرد و بین محمد بن مسلمه با ابی عبیده بن الجراح (طبق برخی اقوال سعد بن ابی وقاص) عقد برادری برقرار کرد.
وی جزء کاتبان رسول خدا(ص) بود که دستورات و نامهها و احکام صادره از طرف پیامبر(ص) را مینوشت.
محمد بن مسلمه در تمام جنگهایی که در دوران پیامبرمکرم اسلام(ص) در آن شرکت داشت، شرکت جست مگر در جنگ تبوک که طبق بعضی از نقلها در آن زمان جانشین پیامبر(ص) در مدینه بود. وی از طرف رسول اکرم(ص) به 15 سریه فرستاده شده است؛ از جمله آن سریهها، سریه قرطاء و ذی قصه میباشد.
می گفت: از من درباره جنگهای پیامبر سوال کنید که من در هیچ یک از غزوههای پیامبر غائب نبوده ام مگر در غزوه تبوک که در آن جانشین پیامبر در مدینه بودم. و از من درباره سریههای حضرت سؤال کنید که هیچ یک از آنها از من مخفی نبود یا در آنها شرکت داشتم یا اینکه زمان خروجشان را میدانستم.
یکی دیگر از اقدامهایی که در عصر حکومت نبوی در مدینه به محمد بن مسلمه نسبت میدهند ماجرای قتل کعب بن اشرف است؛ کعب بن اشرف، مردی از قبیله طی و مادرش از یهود بنی نضیر بود. در سال سوم هجرت چون در جنگ بدر عدهای از قریش کشته شدند، کعب مردم را برضد رسول الله(ص) شوراند و شعرهایی سرود و اجساد مردگان را ستود، سپس به مدینه بازگشت و درباره زنان مسلمان شعرهای عاشقانه سرود.
رسول خدا(ص) فرمودند: چه کسی داوطلب میشود کعب بن اشرف را بکشد. محمد بن مسلمه گفت:ای پیامبر خدا من او را میکشم.
چون محمد بن مسلمه از پیش پیامبر(ص) بازگشت سه روز نخورد و نیاشامید مگر اندکی. این را به محضر پیامبر(ص) رساندند. حضرت جویای علت شدند. ابن مسلمه گفت: وعدهای دادم که نمیدانم قادر به انجام آن هستم یا خیر؟ پیامبر(ص) گفت: تکلیفی به جز کوشیدن نداری.
ابن مسلمه گفت:ای پیامبر(ص) ناچار باید سخنانی بگویم. این سخن بدین معنا است که برای فریب دشمن ناچارم در ظاهر سخنانی بر علیه حضرت بگویم و برای این کار درخواست اجازه دارم. حضرت برای این کار اجازه دادند و فرمودند هر چه میخواهی بگو.
محمد بن مسلمه و ابونائله سلکان بن سلامه (که برادر شیری کعب بود) و عبّاد بن بشر و حارث بن اوس و ابو عبس بن جبر بر کشتن کعب هماهنگ شدند و در نهایت کعب به دست محمد بن مسلمه کشته شد.
از ابن رفاعه نقل شده در مجلس معاویه سخن از کشتن کعب به میان آمد، ابن یامین گفت: کشتن وی فریب بود. محمد بن مسلمه حضور داشت گفت:ای معاویه در مجلس تو به رسول الله نسبت فریب میدهند و تو آن را انکار نمیکنی به خدا قسم از این پس من و تو زیر یک سقف نخواهیم بود مگر اینکه آزادم بگذاری تا اینکه ابن یامین را بکشم.
دوران خلفا
در ایام عمر، کار رسیدگی به کسانی که مردم از آنها نزد عمر شکایت میبردند بر عهده محمد بن مسلمه بود.
در سال هفدهم هجري در جریان جنگ قادسیه عمر به سعد بن ابی وقاص دستور داد که برای رزمندگان اسلامی پایگاهی را انتخاب کند تا در آنجا منزل کنند؛ سعد نیز بعد از مطالعه، سرزمین کوفه را برای سربازان انتخاب کرد و در کوفه قصري با سنگهاي مرمري که در معابد کسري بهکار ميرفت، براي خود برپا کرد؛ قصري که به «قصر سعد» مشهور شد. وي همچون شاهان در قصر را به روي مردم ميبست. اين عمل او موجب اعتراض مردم واقع گرديد و کار به جايي رسيد که خليفه، محمدبنمَسلَمه را فرستاد و درب آن را به آتش کشيد.
در واقعه نهاوند گروهی از سپاهیان سعد بن ابی وقاص بر ضد او شوریده و از او به عمر شکایت برده بودند. عمر، محمد بن مسلمه را برای کشف حقیقت فرستاد. پسر مسلمه در جریان تحقیق بدگویی از وی نمیشنود تنها عدهای از بنی عبس از وی ناراضی بودند. محمد سعد را نزد عمر آورد و هرچه از مردم شنیده بود، گزارش داد.
محمد در زمان شورش مردم بر ضد عثمان ابتدا بر این بود که کار به صلح بینجامد و از هیچ تلاشی فروگذار نمیکرد و از روایات بر میآید که وی معترضان مصری را بر حق و عثمان را فردی جنایت کار میدانست و عثمان را مستحق مجازات شدید حتی قتل میدانست. در عین حال تلاش میکرد عثمان توبه کند و دست از کارهای غیراسلامی بردارد و خود در مقابل مصریها ضامن او میشود تا اینکه میبیند عثمان از راه و رسم غیراسلامی خود دستبردار نیست در این صورت از یاری وی دست برمیدارد و وقتی که عثمان از وی طلب یاری میکند با پرخاش وی مواجه میشود.
برخی محمد بن مسلمه را فردی عثمانی ذکر کردهاند اما صاحب قاموس الرجال وی را عثمانی نمیداند. روایت شده است روزی که عثمان کشته شد محمد گفت: « مَا رَأَيْتُ يَوْماً قَطُّ أَقَرَّ لِلْعُيُونِ وَ لَا أَشْبَهَ بِيَوْمِ بَدْرٍ مِنْ هَذَا الْيَوْمِ؛ روزی مانند روز کشته شدن عثمان خوشایندتر و شبیهتر به روز بدر ندیده ام». این روایت نشان میدهد که وی عثمانی نبوده است.
لغزشها
حمایت از حمله کنندگان به بیت حضرتفاطمه(س(
انحراف محمد بن مسلمه از زمان رحلت پیامبر(ص) شروع میشود در کتب وارد شده است که وی از جمله کسانی بود که به خانه دختر پیامبر اسلام(ص) یعنی فاطمه زهرا(س) وارد شد و وقتی زبیر برروی مهاجمان شمشیر کشید محمد شمشیر او را شکست.
منبع: http://kayhan.ir/fa/news/72197
__________________________________________________
__________________________________________________