20-خواص مُتَلوِّن
شنبه 14 فروردین 1395 12:25 PM
به هر حال پسر زبیر بعد از نهضت سید الشهدا(ع) و پیدایش نفرت نسبت به امویان، در مکه بر ضد یزید قیام کرد و به قدرت رسید و حکومت جزیرهًْ العرب و عراق به دستش افتاد.
وی در زمان خلافت خود نسبت به بنی هاشم سخت گیری شدیدی میکرد؛ وی اظهار زهد و عبادت میکرد، ولی در باطن به علت حرص به دنیا به بنی هاشم آزار میرساند؛ چه اینکه بنی هاشم را رقیب خود در امر خلافت میدید. و از همین رو وی در خطبه هایش بنی هاشم را زیر سؤال میبرد؛ یک بار عبدالله بن زبیر خطبهای خواند و در خطبه خود گفت: چرا برخی گروهها از اطرافیان و یاران رسول خدا(ص) [یعنی زبیر و طلحه] ایراد میگیرند؟ ابن عباس گفت: من پدرت را در میدان جنگ ملاقات کردم در حالی که من با امام هدایت بودم، اگر ما بر حق و در راه هدایت بودیم، پس پدرت که در میدان جنگ جمل ابتدا با علی(ع) جنگید کافر شده بود و اگر ما به گفته شما بر باطل بودیم هنگامی که او از میدان نبرد فرار کرد کافر شد.
وی تلاش میکرد نام بنی هاشم را از صفحه جامعه حذف کند ازاینرو، چهل جمعه خطبه خواند، ولی در خطبه هایش بر محمد و آل او (ص) درود و صلوات نفرستاد و درباره علت این عمل گفت: (بر پیامبر درود نفرستادم تا دماغ برخی [بنی هاشم= خانواده پیامبر(ص)] چاق نشود.)
کینه اش به بنی هاشم در حدی بود که وقتی محمد بن حنفیه فرزند امام علی(ع) با او بیعت نکرد، محمد بن حنفیه و برخی دیگر از بنی هاشم را داخل گودالی حبس کرد و هیزم جمع کرد تا گودال را به آتش بکشد؛ ولی مختار و نیروهایش آنان را نجات دادند.می گفت من بغض شما اهلبیت را از چهل سال پیش در سینه پنهان کردهام. به علت همین کینه بود که ابن عباس در دوران عبدالله بن زبیر از بیم جانش از مکه به طائف کوچ کرد و در همان جا از دنیا رفت.
یَعلی بن أمیّه
یعلی بن امیّه معروف به یعلی بن منیه از اصحاب رسول خدا (ص) به شمار میآمد که در روز فتح مکه مسلمان شد و در جنگهای حنین، طائف و تبوک شرکت نمود. او از اشراف و افراد با سخاوت و از همپیمانان قریش به شمار میآمد.
وی هنگام خلافت ابوبکر وقتی برخی از مردم از دین برگشتند مأمور سرکوبی مرتدان در منطقه حُلوان شد. و در زمان عمر فرماندار برخی از مناطق یمن شد و در زمان عثمان نیز والی صنعاء در یمن شد و منزلت عظیمی نزد عثمان داشت وقتی مسلمانان بر ضد عثمان شورش کردند وی برای کمک به عثمان به سوی مدینه حرکت کرد، ولی به موقع نرسید و عثمان کشته شد ازاینرو، وی در مکه مستقر شد و گفت: هر کس برای انتقام خون عثمان بپا خیزد هزینه تجهیزش با من میباشد و چهارصد هزار به طلحه و زبیر کمک کرد تا در جنگ جمل آن را به کار بگیرند و جملی برای عایشه خرید تا بر آن سوار شده و به سوی بصره برود بهعلاوه هفتاد تن از مردان قریش را به سوی بصره هدایت نمود. ازاینرو، علي (عليهالسلام)می فرمود: أسرع الناس الي فتنة يعلي بن منية؛ سریعترین مردم برای فتنهانگیزی یعلی بن منیه است.
عبدالله بن عامر بن کُریز
او پسردایی عثمان از قبیله قریش و از اصحاب پیامبر(ص) بود، عثمان او را پس از ابوموسی اشعری به سال 29 هجری در سن 25 سالگی والی بصره کرد، و سپس بعد از عثمان بن أبیالعاص ولایت شهرهای فارس را به وی سپرد.
تمام خراسان و اطراف فارس و سیستان و کرمان و زابل توسط او فتح گردید و در دوران ولایت او بر فارس، کسری یزدگرد کشته شد.
عبدالله پس از این فتوحات از نیشابور برای انجام عمره به مدینه آمد و غنائم و اموال فراوانی را میان قریش و انصار تقسیم نمود.
وی به دلیل عمران و آبادانیای که در بصره ایجاد کرده بود در میان مردم آن شهر نفوذ داشت لذا وقتی خبر قتل عثمان به او رسید اموال بیتالمال بصره را ربود و به مکه گریخت و در خدمت طلحه و زبیر و عایشه قرار داد و از آنها خواست به بصره آمده و مخالفتشان را از آنجا آغاز کنند و در نتیجه جنگ جمل در بصره بپا شد. وی بعد از کشته شدن عثمان، معاویه را تحریک میکرد تا با علی (ع) بجنگد.
عبدالله بن عامر پس از جنگ جمل به معاویه ملحق شد و بعد از صلح امام حسن(ع) بار دیگر به مدت سه سال از سوی معاویه به عنوان والی بصره گماشته شد و در سال 58 هجری فوت کرد.
عبدالرحمن بن عُتّاب بن اُسید
عبدالرحمن جزء خاندان اموی بود، و در اواخر عمر رسول خدا(ص) به دنیا آمد؛ مادرش جویریه دختر ابوجهل بود. وی گرچه از خاندان بنیامیه بود، ولی از آنجا که پدرش عتاب بن اُسید هنگام فتح مکه اسلام آورد و زمانی که رسول خدا(ص) برای فتح خیبر میرفت وی را فرماندار مکه قرار داد و تا رحلت رسول خدا(ص) بر همین منصب باقی بوده جایگاه اجتماعی درخوری پیدا کرد.
عبدالرحمان از حامیان عثمان بود به طوری که زمانی که محاصره بر عثمان تنگ شد و کار بر او دشوار شد عبدالرحمان را همراه مروان نزد عایشه فرستاد تا پادرمیانی کند و آشوب را بخواباند.
وی فرمانده قبیله قریش و کنانه در سپاه طلحه و زبیر در جنگ جمل بود که گاهی امام جماعت شان میشد. و در همان جنگ توسط مالک اشتر کشته شد؛ وقتی علی(ع) جنازه اش را در میدان جنگ جمل دید فرمود: (هذا يعسوب قریش؛ این سالار قریش است.)
حضرت بعد از جنگ جمل در نامه به خواهرش أمّهاني كشته شدن او را در كنار طلحه و زبير ذكر ميكند، پیداست وی یک چهره معمولی نبوده که امام در نامه اش از کشته شدن او خبر میدهد.
فصل دوم: متحجران آشوبگر
این گروه کسانی بودند که با علی(ع) بیعت کرده و در جنگها نیز با آن حضرت همراهی داشتند، ولی به علت جهالت یا خباثت باطن و استبداد رأی و خشک مغزی در درستی سیاستهای نظامی حضرت شک کردند و با قرائت غلط از دین با لجاجت امام علی(ع) را از جنگ با معاویه بازداشتند و بعد از مدتی آن حضرت را به علت تعلل در جنگ با معاویه متهم به کفر کرده و با آن حضرت درگیر شدند.
شبث بن ربعی تمیمی یربوعی
زندگینامه
شبث از بزرگان و اشراف كوفه و از چهرههاي سرشناس و رؤساي قبيله تميم بود. وي در زمان پيامبر(ص) مسلمان شد، ولي پس از رحلت آن حضرت از اسلام دست كشيد و مرتد شد و مؤذن سجاح، دختر حارث گرديد كه ادعاي پيامبري داشت، اما چيزي نگذشت كه بار ديگر به اسلام گرويد و جزء اصحاب علي(ع) شد. او همواره در زندگی اجتماعی و سیاسی فردی فعّال و در عین حال بیثبات بود. مهارت او در رنگ عوض كردن و تغيير شكل دادن و نان به نرخ روز خوردن، اگر بينظير نباشد، لااقل كمنظير است.
لغزشها
در دوران حكومت حضرت امير (عليه السلام)، شبث از رؤساي قوم خود بود و سخت نسبت به حضرت وفاداري نشان ميداد؛ به طوري كه وقتي يكي از شخصيتهاي معروف قومش، يعني حنظله كاتب به معاويه پيوست، به دستور حضرت خانهاش را تخريب كرد. او در صفين فرماندهي بخشي از سپاه حضرت را به عهده داشت و دوبار از سوي علي(ع) به همراه هيأتي براي دعوت معاويه به بيعت انتخاب شد. او در نخستين ملاقاتش رفتار معاويه را بطور مستدل و منطقي مورد نقد قرار داد و از او خواست با بيعت با علي(ع) به نزاع بيهوده و همراه با خسران خويش خاتمه دهد. متن سخنان او نزد معاويه، بدين شرح است:
« شما راهي براي اغواي مردم و جلب نظر و مطيع ساختن آنان نداشتهاي؛ مگر اينكه به آنها گفتهاي امامتان مظلومانه به قتل رسيده؛ پس در گرفتن انتقام خونش بشتابيد. در پي اين سخن مردمان ابله و پست و فرومايه، دعوتت را اجابت كردهاند و حال آنكه ما ميدانيم تو خود در ياري عثمان كوتاهي كرده، كشته شدنش را آرزو ميكردهاي تا اين منزلتي كه در پي آن هستي، نصيبت گردد.»
آنگاه به تهديد و نصيحت معاويه پرداخته، ميگويد: « قسم به خدا در هيچ يك از اين امور، خيري عايدت نخواهد شد. سوگند به خدا اگر به آنچه آرزو كردهاي نرسي، بدان كه حالت، حال شرورترين عرب هست و اگر به خواستهات نائل گردي، مستحق شعله آتش خواهي بود؛ پس از خدا بترس اي معاويه؛ از عملت دستبردار و در امر (خلافت) با اهلش، منازعه مكن.»
زمینه لغزشها
شبث زماني كه اسلام قدرت داشت، از كفر به اسلام گرويد، اما هنگام رحلت پيامبر(ص) وقتي خيل كثيري از نو مسلمانان شهرهاي جزيرهًْالعرب از اسلام دست كشيدند و قدرت مرتدان روز به روز به فزوني گراييد، جزء مرتدان شد و خود را به يكي از مدعيان پيامبري نزديك كرد. ولي با سركوب شدن مرتدان توسط حكومت اسلامي، بار ديگر به نيروي برتر جزيرهًْ العرب، يعني اسلام متمايل گرديد و لباس كفر را از تن بيرون كرد. آنگاه در زمان حكومت علي(ع) تا وقتي كه علي(ع) بر معاويه ميچربيد، با علي(ع) بود؛ حتي به عنوان يكي از كارگزاران حضرت، در ميدان جنگ صفين نقش آفريد؛ اما وقتي جنگ صفين به حكميت ختم گرديد و علي(ع) به نتيجه مطلوب خود نرسيد و سپاه حضرت در اثر مخالفتهاي متحجران كوفه تضعيف گرديد، به خوارج پيوست؛ به طوري كه طبق نقل مسعودي، پس از صفين دوازده هزار تن از سپاهيان اميرمؤمنان(ع) از او جدا شدند و به حروراء رفتند و در آنجا شبثبنربعي را رهبر خود قرار دادند. اين در حالي است که ذهبي از مغيره نقل میکند: «أوّل من حَکَّمَ ابن الکوَّاء و شبث؛اول کسي که حکميّت را مطرح کرد ابن کوّاء و شبث بودند.»
سپس از خارجيگري توبه کرد و به علي(ع) پيوست بلاذري مینويسد: «کان فيمن رجع عن التحکيم بعد محاجه ابن عباس المحکّمه؛وي از کساني بود که بعد از مذاکره ابنعباس با سران طرفداران تحکيم از انديشه حکميت بازگشت.»
پس از مرگ معاويه نيز بار ديگر دگرگوني قدرتسالارانه را در شبث مشاهده ميكنيم؛ به طوري كه ابتدا وقتي نشانههاي زوال قدرت امويان در كوفه ظاهر گرديد، همراه برخي از اشراف كوفه، طي نامهاي از حضرت سيدالشهدا(ع) درخواست كرد تا براي حاكميت به كوفه بيايد. متن نامه او و دوستانش چنين است:
«فقد أخضرّ الجناب و أينعت الثمار و طمّت الجمام، فإذا شئت فأقدم علي جند لك مجنّد»؛ (باغ و بستانها سرسبز گرديده و ميوهها رسيده، نهرها از آب لبريز است، اگر مايلي بر سپاهي كه برايت مهيا گرديده وارد شو).
اما وقتي ابنزياد بر كوفه مسلط شد و احتمال و شانس پيروي و حمايت كوفيان از امام حسين(ع) كاهش يافت، شبث بار ديگر يكصد و هشتاد درجه تغيير موضع داده، به امويان پيوست و فرماندهي پياده نظام سپاه عمربنسع را به عهده گرفت. امام حسين(ع) روز عاشورا وي و دوستانش را كه با كمال جسارت عهد خويش با آن حضرت را شكسته بودند، صدا زده، فرمودند:
« يا شبثبنربعي! و يا حجاربنأبجر! و يا قيسبنالأشعث! و يا زيدبنالحارث! ألم تكتبوا إليّ أن قد أينعت الثمار و أخضر الجناب و طمت الجمام و إنما تقدم علي جند لك مجند، فاقبل؟»؛ (اي شبثبنربعي! و اي حجاربنأبجر! و اي قيسبنشعث! و اي زيدبنحارث! مگر شما برايم ننوشتيد ميوهها رسيده و بستانها سبز گرديده و نهرها پُرآب شده، بيا كه بر لشكري كه برايت آماده باش است، وارد ميشوي؟).
ولي آنها در پاسخ اساساً ارسال نامه خويش را انكار نمودند و به دنبال آن، امام(ع) سخنان آنها را تكذيب نموده، فرمودند: «سبحانالله! بل والله لقد فعلتم»؛ (پاك و منزه است خدا! قسم به خدا شما چنين عملي را انجام داده بوديد).
مواضع متغير و شناور و قدرتمدارانه شبثبنربعي، بعد از نهضت ابيعبدالله(ع) نيز همچنان استمرار يافت؛ به طوري كه پس از شهادت آن حضرت، ابتدا به مختار پيوست؛ زيرا قدرت مختار بيش از ساير رقبايش در كوفه بود؛ ولي پس از آنكه قدرت مختار تضعيف شد، از او كنارهگيري كرده و در قتل او شركت جست و بدين ترتيب پس از يك عمر خيمه شببازي و رنگ به رنگ شدن، در سال هشتاد هجري در كوفه مرد.
خِرِّیت بن راشد ناجی
وی از قبیله بنیناجیه و از اصحابی بوده که همراه فرستادگان بنیسامة بن لؤی بین مکه و مدینه با پیامبر(ص) دیدار کرد. او در زمان عثمان عامل عبدالله بن عامر (استاندار بصره) بر یکی از آبادیهای فارس بود. وقتی علی(ع) به حکومت رسید و جنگ جمل برپا شد، خریت با مخالفان علی(ع) (طلحه و زبیر) همراه گردید؛ ولی پس از جنگ جمل در جنگ صفین در سپاه علی(ع) شرکت نمود و پس از جنگ صفین از آن حضرت جدا شد.و به خوارج پیوست. از تغییرهای مکرر رفتار سیاسی خِرِّیت استنباط میشود او مانند شبث بن ربعی، جریر بن عبدالله بجلی بیماری تلّون شخصیت داشت. چنان که ماجرای زیر موید این نظر است؛
خرّيت در جنگ صفّين با علی (ع) بود، ولی بعد از جنگ صفین و رأی دو حکم؛ روزى با سى تن از يارانش كه او را در ميان گرفته بودند نزد على (ع) آمد. و در برابر على (ع) ايستاد و به حکمیت اعتراض کرده گفت: به خدا سوگند امر تو را اطاعت نمىكنم و پشت سرت نماز نمىخوانم و فردا از نزد تو خواهم رفت.
على (ع) فرمود: مادرت برايت زارى كند، اگر چنين كنى پيمان خودت گسستهاى و پروردگارت را معصيت كردهاى و جز به خود زيان نرساندهاى. حال بگو چرا چنين مىكنى؟
خرّيت گفت: به سبب آن حكميّت و اينكه تو در نصرت حق ناتوانى نشان دادهاى و به قومى كه بر خود ستم كردهاند (شامیان و در رأسشان بنیامیه) ميل نمودهاى؛ از اینرو، از تو برگشتهام و با آنها نيز دشمنم و از هر دو طرف كناره مىجويم.
على (ع) فرمود: واى بر تو، نزد من بيا تا با تو بحث كنم و در سنن مناظره كنم، دريچههاى حق را به رويت بگشايم كه به آنها داناتر از توام، شايد آنچه اكنون منكر آن هستى بشناسى و آنچه ديدگان بصيرتت نمىبيند و درباره آنها هيچ نمىدانى، نيك بنگرى و بدانى.
خريّت گفت: فردا به نزد تو بازمىگردم.
على (ع) فرمود: فردا بيا ولى نکند شيطان عقلت را بدزدد و تو را حيران سازد و مبادا كه انديشه بد در تو راه يابد و نادانانى كه حقيقت را نمىدانند تو را سبك رأى گردانند. به خدا سوگند اگر از من راهنمايى و اندرز بخواهى و آنچه میگویم بپذيرى، راه راست را به تو نشان خواهم داد. خرّيت از نزد على (ع) به خانه برگشت.
عبدالله بن قعین، یکی از یاران حضرت، خریت و یارانش را تعقیب کرد و متوجه شد خریت از آنچه به علی(ع) قانع نشده از گفته هایش به آن حضرت پشیمان نیست، قصد جدا شدن از حضرت را دارد؛ از حضرت خواست تا قبل از اینکه خریت دست به شورش بزند او را دستگیر و زندانی کنند، ولی حضرت نپذیرفت فرمود: (اگر بنا باشد كه هر كس را كه مورد اتهام است بگيريم و به زندان كنيم بايد همه زندانها را از مردم پر كنيم. من نمىتوانم مردم را بگيرم و به زندان بفرستم و عقوبت كنم پيش از آنكه مخالفت آشكار كرده باشند.)-
سخنان خریت و پاسخ امام(ع) نشان میدهد او گرفتار شبهه و فقدان تحلیل روشن و صحیح شده بود؛ ازاینرو، امام(ع) تلاش کرد تا حد ممکن او را از چنگ شبهه هایش نجات بدهد و به عمق نگاهش بیفزاید و توانش را برای تحلیل حوادث پیرامونش بالا ببرد. و ضعف بصیرتش را از بین ببرد، ولی او از مباحثه با امام خودداری ورزید و در جهل خود فرو رفت.
خریت از نزد علی(ع) به طرف اهواز رفت و در آنجا دزدان و کسانی که از دادن خراج (مالیات بر زمینهای فتح شده) خودداری میکردند، گردش جمع شدند و امام (ع) سپاهی به فرماندهی معقل بن قیس سراغ خریت فرستاد و معقل در منطقه رامهرمز با خریت جنگید و او را به قتل رساند.
وقتی خبر کشته شدن خریت به امام علی(ع) رسید خاطرهای را بیان فرمود که نشان میداد بیتقوایی و جهالت جزء ریشههای لغزشهای خریت بود؛ امام فرمود:
( واى بر او چه مرد كم خردى بود و چه در نافرمانى پروردگارش دلير بود. يك روز نزد من آمد و گفت: در ميان اصحابت مردانى هستند كه بيم آن دارم كه رهايت كنند و بروند. با آنها چه مىكنى؟ او را گفتم: من كسى را به صرف اتهام مؤاخذت نكنم و به صرف گمان به عقوبت نكشم، و فقط با كسى قتال مىكنم كه به خلاف من برخيزد و در برابر من بايستد و عداوت آشكار كند. البته بازهم با او پيكار نكنم تا آن زمان كه او را بخوانم و عذر او بشنوم، اگر توبه كرد و به نزد ما بازگشت از او مىپذيريم، ولى اگر سر برتافت و همچنان با ما بر سر جنگ بود، از خدا يارى مىجوييم و با او پيكار مىكنيم. و خدا مرا از هر آسيب نگهدارد. روز ديگر باز نزد من آمد و مرا گفت: بيم آن دارم كه عبد اللّه بن وهب و زيد بن حصين طائى بر تو بر آشوبند، از آنها در حق تو چيزهايى شنيدهام كه اگر تو خود مىشنيدى بىدرنگ يا آنها را مىكشتى يا در بند مىكردى و هرگز از زندان آزاد نمىساختى او را گفتم: درباره آن دو اينك با تو مشورت مىكنم. بگو با آنها چه كنم؟ گفت: دستور من اين است كه هر دو را بخواهى و گردن بزنى. از اين سخن دانستم كه نه او را پرهيزگارى است و نه عقل. گفتم: به خدا سوگند كه نپندارم تو را پرهيزگارى و عقلى باشد كه به كار آيد. به خدا سوگند شايسته بود بدانى كه من با كسى كه به جنگ با من دست نيازيده و دشمنى با من آشكار نكرده و رودر روى من نايستاده پيكار نمىكنم. و بار اول كه نزد من آمدى و به بدگويى از يارانت پرداختى به تو گفتم و حال نيز چنان مىگويم. شايسته آن بود كه اگر من قصد قتل آنان مىداشتم تو قدم پيش مىگذاشتى و مرا مىگفتى كه از خدا بترس و چرا كشتنشان روا مىشمارى؟ اينان نه كسى را كشتهاند و نه از تو بدگويى كردهاند و نه از اطاعت تو خارج شدهاند.)
این جملات کاملا نشان میدهد خِرّیت جزء افراد متحجر بود، و همین امر زمینه ضعف تحلیل و بصیرتش را فراهم آورد و از آنجا که فردی جسور، متهور و بیتقوا بود، مسلمانان از خطرش در أمان نبودند.
منبع: http://kayhan.ir/fa/news/71100
__________________________________________________
__________________________________________________