18-مهمترین عوامل لغزش طلحه و زبیر: معاشرت با منافقان، اشرافیگری و فرزند ناخلف
چهارشنبه 26 اسفند 1394 7:12 AM
18-مهمترین عوامل لغزش طلحه و زبیر
معاشرت با منافقان، اشرافیگری و فرزند ناخلف
حجتالاسلام دکتر جواد سلیمانی
زمینههای لغزشها
شاید این پرسش در ذهن زنده شود که علت مخالفت طلحه و زبیر با آن سوابق درخشان با خلافت امیرمومنان(ع) چه بود؛ زیرا آنان کسانی بودند که در مواقف مختلف از خلافت علی(ع) دفاع کرده بودند. گرچه بهانه آنان در برپایی شورش، گرفتن انتقام خون عثمان بود؛ ولی شواهد تاریخی نشان میدهد که آنان خود در ریخته شدن خون عثمان نقش داشتند و ریشههای اصلی و زمینههای لغزششان در حکومت علوی در امور دیگری نهفته بود که به برخی از آنها اشاره میشود.
الف.اعتماد به منافقان (دل در گرو دشمن داشتن)
یکی از زمینههای انحراف آنان از طبعشان سرچشمه میگرفت، آنان در عین اینکه سالیان متمادی در جبهه حق جهاد کرده در مراحل مختلف از ایثار جان و مال در راه اسلام خودداری نورزیده بودند، ولی گاه و بیگاه با مخالفان اهلبیت(ع) نیز همکاریهایی داشتند تا شاید روزگاری این روابط به کارشان بیاید؛ چنان که عکرمه ذیل آیه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا- لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ- بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ» میگوید: طلحه و زبیر با مسیحیان و اهالی شام مکاتباتی داشتند و به من خبر رسید که مردانی از اصحاب رسول خدا(ص) که از گرفتار شدن و فقر میترسیدند، با یهودیان بنی قریظه و بنی نضیر مکاتبه داشتند و خبرهای مربوط به پیامبر(ص) را به آنان میرساندند و در مقابل این خدمت، از آنها مال قرض میگرفتند و منفعت خود را میطلبیدند، پس در این آیه از این کار نهی شده است.
شواهد تاریخی نشان میدهد بعد از رسول خدا(ص) در زمان خلافت عثمان نیز طلحه و زبیر ابتدا روابط حسنهای با عثمان برقرار کردند و در سایه این همکاریها ویژه خواریهایی از بیت المال کردند؛ به طوری که عثمان صد هزار درهم به طلحه هديه بلاعوض داد.
ب. حب مال و ثروت اندوزی
بعد از رسول خدا(ص) در خلال فتوحات مسلمانان و تقسیم نابرابر غنایم، حاتم بخشیهای عثمان، اندک اندک بر ثروت آنان افزوده شد، به طوری که از ثروتمندان بزرگ عرب شدند.
این ثروت اندوزی و اشرافیگری از جمله عواملی بود که اندک اندک احساسات مذهبی آنها را تضعیف کرد، و بیغیرتی نسبت به ارزشهای دینی را برایشان به ارمغان آورد؛ البته اسلام هرگز با تولید ثروت از راه حلال و مصرف صحیح و انفاق آن مخالف نیست؛ ولی انباشت ثروت را کار نادرستی میشمارد، چه اینکه موجب نابسامانیهای اقتصادی در جامعه میشود و شاید ازاینرو، موجب خشم و غضب الهی است؛ قرآن میفرماید: (الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ- فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ» «توبه/34» آنان را كه زر و سيم را انبار میکنند و آن را در راه خداوند نمىبخشند به عذابى دردناك نويد ده!.)
طلحه و زبیر جزء کسانی بودند که از طریق جزیه و خراج و خمس غنائم در آمد کسب کرده و آن را صرف تکاثر و تجملگرایی کردند؛ ازاینرو، غیرت دینی و ارزشمداری در درونشان ضایع شد؛ در لابلای صفحات تاریخ گوشههایی از فرایند جمع ثروت و میزان انباشت آن به قرار زیر ثبت شده است:
عثمان منطقه نشَاستِج را به طلحه، ناحيه قنطره کوفه را به زبير واگذار کرد.
طلحه خانهای در کوفه بنا کرد که به خانه طلحیین معروف شد؛ تنها در آمد غَلّاتش از عراق در هر روز هزار دینار بود و در آمدش از منطقه سرات، بیش از این بود و خانهای در مدینه با آجر و گچ و چوب ساج ساخت.
برخی نوشتهاند درآمدش از غلات عراق، بین چهارصد تا پانصد هزار بوده و عایداتش از منطقه سرات، ده هزار دینار بوده است.
به هر حال طبق برخی از گزارشها درآمد طلحه از مايملك عراق، روزي هزار دينار بوده كه در سال به سيصد و شصت و پنج هزار دينار ميرسيد. خانهاش در كوفه زبانزد عام و خاص بود، تا بدان جا كه زمان مسعودي يعني سال 332ﻫ به قصر خليفه تنه ميزد.
طلحه رابطه نزدیکی با عایشه داشت، وقتی غَلّاتش میرسید ده هزار [دینار] برای عایشه میفرستاد. نوشتهاند ماترک طلحه یک میلیون و دویست هزار دینار بود.
این ثروت اندوزی اندک اندک آنها را به معاصی فردی هم مبتلا کرد از جمله اینکه طلحه انگشتر طلا در انگشت میگذاشت، به طوری که بعد از کشته شدنش در جنگ جمل انگشتر طلا در دستش بود.
زبیر11 خانه در مدینه و یک خانه در کوفه و یک خانه در مصر و یک خانه در بصره داشت. وی در مصر و اسکندریه خطط( املاک فراوان در نواحی مختلف) داشت. او چهار زن داشت که به هریک از زنانش از یک هشتم اموالش (عقاراتش) یک میلیون و یک صد هزار درهم یا دینار رسید و یک سوم مالی که به ارث نهاد سی و پنج میلیون و دویست هزار درهم یا دینار بود. ارزش ماترک زبیر پنجاه و دو میلیون درهم بود.
آنچه زبیر به دست آورده بود در خلال جنگهای زمان رسول خدا و خلیفه اول و دوم و سوم بود.
به گفته عبدالله بن زبير پدرش پس از مرگش دومیلیون و دویست هزار سرمايه بر جاي نهاد. او میگفت پدرش باغی را به یکصد و هفتاد هزار درهم خرید و به یک میلیون و ششصد هزار درهم فروخت. عمر تمام منطقه عقیق را به زبیر داد.
این در حالی بود که اسماء دختر ابوبکر میگوید: زمانی که زبیر با من ازدواج کرده بود هیچ قطعه زمین و کنیز و غلامی جز یک اسب نداشت، من دانههای خرما (النوي) را از زمینی که رسول خدا(ص) در اختیارش گذاشته بود، بر سرم نهاده منتقل میکردم. در زمان رسول خدا(ص) آن حضرت قطعه زمینی از اراضی بنینضیر را که نخل و درخت داشت به زبیر داد.
نکته جالب توجه در مورد طلحه و زبیر این است که این همه مال و ثروت آنان را سیر نکرد؛ بلکه حرص مال اندوزیشان روز به روز بیشتر شد؛ به طوری که ابتدا به تقسیم مساوی بیت المال اعتراض کردند و بعد از مدتی برای به دست آوردن ثروت افزونتر وارد بصره شدند و جنگ جمل را برپاکردند؛ گزارشگران تاریخ مینویسند: وقتی آنان عثمان بن حنیف را از بصره اخراج کردند و وارد خزانه بیت المال شدند، وقتی چشمشان به انبوه طلا و نقره بیت المال افتاد گفتند: «هذه الغنائم الّتي وعدنا الله بها و أخبرنا أنّه يعجّلها لنا»؛ (این غنائم همان چیزی است که خدا آن را به ما وعده داده بود، و به ما خبر داده بود که بزودی آن را بدست ما میرساند.)
ابو الاسود دوئلی میگوید من این جمله را از آنها شنیدم و چندی بعد روزی علی(ع) را دیدم که وارد خزانه بیت المال بصره شد، وقتی چشمش به اموال خزانه افتاد فرمود: «يا صفراء و يا بيضاء غرّي غيري، المال يعسوب الظلمة و أنا يعسوب المؤمنين»؛ (ای طلای زرد وای نقره سفید غیرمن را فریب دهید، مال پیشوای ظالمان است و من پیشوای مومنانم).
قسم به خدا علی دیگر به اموال خزانه بصره توجه نکرد و حتی فکرش را مشغول نکرد و از رفتار علی یافتم که این اموال نزد او مانند خاک بیارزش است. از رفتار آنها و علی(ع) هر دو تعجب کردم! پس پیش خود گفتم: آنها دنبال دنیایند و علی درپی آخرت است و بدین سان بصیرتم درباره علی بیشتر شد.
طبری مینویسد بعد از اینکه طلحه و زبیر بصره را فتح کردند مردی در مسجد بصره نزدشان آمد و پرسید: شما را به خدا قسم آیا رسول خدا(ص) به شما چنین سفارشی کرده بود که بیایید بصره را فتح کنید؟ طلحه جواب نداد؛ ولی زبیر گفت: نه اما به ما خبر رسیده بود که نزدتان درهمهای زیادی است، آمده ایم تا در آنها با شما مشارکت کنیم.
ت. وسوسههای عبدالله بن زبیر
یکی از علل مهم لغزش زبیر وسوسههای فرزندش عبدالله بود، این مسئله چیزی است که در منابع متعددی به آن اشاره شده است.
غزّال بن مالك میگوید: وقتی زبیر کشته شد و سر او را برای امیرمومنان(ع) آوردند؛ فرمود: «..انّ الزبير كان أقرب إليّ من طلحة و ما زال منّا اهلالبيت حتّي بلغ إبنه فقطع بيننا»؛ (... زبیر بیش از طلحه به من نزدیک بود و همیشه با ما اهل بیت بود تا اینکه پسرش بزرگ شد و رابطه بین ما و او را قطع کرد.)
ابن عباس به زبیر میگفت: قسم به خدا از بس تو نسبت به داییهایت نیکی کرده و محبت میورزیدی ما همواره تو را از بنی هاشم میپنداشتیم تا اینکه این پسرت فهمید و رحمها را قطع کرد.
عبدالله روی پدرش نفوذ زیادی داشت و پیوسته او را برای جنگ با علی(ع) تحریک میکرد و در میدان جنگ جمل در ستاد فرماندهی جنگ حضور فعال و تأثیر گذار داشت.
علی(ع) در میدان جنگ جمل زبیر را صدا زد، فرمود: «تو را صدا کردم تا سخنی از رسول خدا(ص) که درباره من و شما گفت را به یادت بیاورم: آیا یادت میآید روزی رسول خدا(ص) تو را دید در حالی که گردن در گردن من انداخته بودی [با من معانقه میکردی] به تو فرمود: آیا او را دوست داری؟ گفتی: چرا او را دوست نداشته باشم در حالی که او برادر من و پسر دایی من است، سپس رسول خدا(ص) فرمود: بزودی تو با او میجنگی در حالی که به او ظلم میکنی» زبیر وقتی این جملات را شنید گفت: (إنا لله و إنا إلیه راجعون)، شما مرا به یاد خاطرهای انداختی که گذر ایام آن را از خاطرم برده بود، بعد به سوی لشکرش برگشت ناگاه عبدالله دید پدرش با چهرهای پریشان و پشیمان بازگشته است، لذا به او گفت: جور دیگری برگشتی با حال رفتنت فرق میکند؟ زبیر گفت: علی مرا به یاد خاطرهای انداخت که هرگز با او نخواهم جنگید؛ آری زبیر قبلا قسم یاد کرده بود که با علی نجنگد؛ لذا قصد کرد که میدان نبرد را ترک کند؛ و سرانجام چنین کرد، ولی پسرش عبدالله برای منصرف کردنش به او گفت: خودت این دو گروه را جمع کرده و به جان هم انداختهای، حال میخواهی آنها را رها کرده میدان را ترک کنی؟ نکند پرچمهای پسر ابوطالب را دیدی و متوجه شدهای جوانان پیروز آن را حمل میکنند و ترسیدی! بعد برای تحریک پدر به او گفت: ماجرای ترست را به زنان قریش خبر نده!
زبیر گفت: نه من قسم یاد کرده بودم که با علی نجنگم؛ این جا بود که عبدالله خدعهگرانه به پدر گفت: برای نقض سوگندت کفاره بده و بعد با علی بجنگ.
زبیر برای اثبات شجاعتش کفاره داد و سه بار به لشکر امام (ع) حمله کرد تا به پسرش ثابت کند گریزش از میدان جنگ از روی ترس نیست، و علی(ع) به لشکرش فرمود: (راه را برایش بازکنید با او نجنگید او در سختی است)؛ یعنی او این حملهها را تحت فشار روانی انجام میدهد. به هر حال حضرت سعی کرد در لحظات آخر عمرش او را از دام فرزندش نجات دهد؛ ایشان عبدالله پسر زبیر را انسان شومی میدانست.
ث. ضعف ایمان
در معارف قرآن آمده است ایمان گاه در دل انسان مومن ثبات و قرار میگیرد، آن ایمان را ایمان مستقر مینامند؛ ولی گاهی متزلزل است؛ یعنی زمانی میرود و زمانی میآید؛ این نوع ایمان را ایمان مستودع؛ یعنی ایمان عاریهای مینامند. که امام صادق(ع) ایمان زبیر را ایمان مستودع یعنی ایمان ضعیف و عاریه معرفی نمود.
عیاشی در تفسیر خود ذیل آیه شریفه «وهو الّذی أنشأکم من نفس واحده فمستقر و مستودع»؛ (و او همان کسی است که شما را از یک تن آفرید. پس[برای شما] قرارگاه و محل امانتی [مقرر کرد].)
از قول یکی از اصحاب مینویسد:
«زبیر کسی بود که روزی که رسول خدا(ص) رحلت فرمود، شمشیرش را به حمایت از خلافت علی(ع) از غلاف بیرون کشید، و گفت: «لا أغمده حتّي يبايع لعليّ»؛ (من این شمشیر را در نیام نمیبرم تا اینکه با علی بیعت شود)، ولی همو روزی دیگر شمشیر از نیام برآورد و به سوی علی حواله کرد، این حاکی از این است که ایمان او در دلش عاریه بوده ثبات و قرار نداشت، روزی آن ایمان بود و او در پرتو نورش راه حق را میپیمود، ولی بعد خدا آن نور را از دلش گرفت».
شواهد فوق حاکی است ضعف ایمان و تثبیت نشدن آن در دل زبیر یکی از عوامل لغزش او به شمار میآمد.
ج. دوگانگی شخصیت
غیر از عوامل پیش گفته به نظر میرسد یکی از عوامل لغزشهای طلحه و زبیر توهمی بود که خلیفه دوم با انتخاب آن دو به عنوان کاندیدای خلافت بعد از خود، در آنها پدید آورد؛ آنها بعد از عضویت در شورای عمر برای تعیین خلیفه سوم به طور طبیعی احساس دیگری به آنها دست داد، و توقع خلیفه شدن در آنها ایجاد شد و خود را در کنار علی(ع) شایسته خلافت میدیدند؛ شاهدش این است که وقتی مردم آمدند تا با علی(ع) برای خلافت بیعت کنند، آن حضرت احساس میکند در طلحه و زبیر طمع خلافت زنده شده است ازاینرو، به دنبال آندو میرود و پیشنهاد میکند آنها خلافت را بپذیرند، تا بدین وسیله آنها را تخلیه کند.
شاهد دیگر زنده شدن طمع خلافت در آنها این است که وقتی معاویه به آنها وعده خلافت میدهد، رد نمیکنند و حاضر میشوند با علی(ع) بجنگند.
وقتی معاویه برای آن دو نامه داده به آنها وعده خلافت داد، حاضر شدند روبروی علی(ع) بایستند؛ البته زمینه دیگری در ضمیر زبیر نیز وجود داشت، که بسترساز تغییر موضع وی گردید و آن تلوّن شخصیت زبیر است، شاهد این نکته سخنی است که خلیفه دوم هنگامی که زبیر را جزء اصحاب شورای انتخاب خلیفه قرار داد افشا کرده به او گفت: (تو روزی انسان و روزی شیطان هستی، گمان میکنی خلافت به تو برسد چه اتفاق میافتد؟!ای کاش میدانستم روزی که تو در لباس شیطان قرار میگیری چه میکنی؟ و روزی که غضب میکنی چه میکنی؟ تا زمانی که این روحیه را داری خدا به وسیله تو کار این امت را اصلاح نخواهد کرد!).
این سخنان نشان میدهد که زبیر در موسمهای مختلف به رنگ خاصی درمیآمد؛ اما پرسش این است که با توجه به اینکه خلیفه چنین ویژگیهایی را در زبیر سراغ داشت، چرا وی را به عنوان کاندیدای خلافت معرفی کرد که هوس خلافت در دلش زنده شود، و برای نیل به خلافت فتنههای بزرگی در تاریخ اسلام به پا کند.
ح. فقدان بصیرت و بازی خوردن از امویان
یکی دیگر از عوامل لغزش طلحه و زبیر بیبهره بودن از بصیرت لازم بود؛ آن دو بر این باور بودند که میتوانند حمایت بنی امیه را نردبان به خلافت رسیدن خود قرار دهند و آنها را عنصر تسریعکننده عملیات سرنگونی حکومت علی(ع) قرار بدهند؛ ولی بعد معلوم شد بنی امیه از آنها زیرکترند و آنها را عنصر تسریعکننده به خلافت رسیدن خود قرار میدهند؛ شاهدش این است که بنیامیه تا زمانی که گمان میکردند مخالفت طلحه و زبیر با حکومت علوی در قلمرو حاکمیت آن حضرت میتواند از مشروعیت حکومت علی(ع) بکاهد، آنها را تحریک به شورش کردند؛ (آن هم نه در منطقه حاکمیت خود (شام) بلکه در عراق که قلمرو تحت سلطه علی(ع) بود)، ولی هنگامی که دیدند آنان قدرت پایداری ندارند، خودشان در قتلشان پیشگام شدند.
معاویه طی نامهای به طلحه و زبیر وعده داد که از مردم شام برای آن دو بیعت خواهد گرفت، متن نامه معاویه چنین است: (من از اهالی شام برای تو درخواست بیعت کردهام و آنها نیز اجابت کردهاند، پس به سوی کوفه و بصره بروید قبل از اینکه پسر ابی طالب آنجا را تحت نفوذ خود دربیاورد، غیر از این دو شهر راه دیگری وجود ندارد، در ضمن بعد از تو از مردم شام برای طلحه بیعت گرفتهام، پس مدعی خونخواهی عثمان شوید، و مردم را به خونخواهی عثمان دعوت کنید و در این راه جدی بوده و آمادگی را فراهم کنید.)
وقتی این نامه به دست طلحه و زبیر رسید، مخالفت با علی(ع) را آغاز کردند.
مروان بن حکم به نمایندگی از بنیامیه در کنارشان قرار گرفت و از مدینه تا مکه و بصره و میدان نبرد جمل آنان را همراهی کرد و در اطاق فرمان جنگ حضور فعال داشت و سعی میکرد موانع درگیری و جنگ را بر طرف کند؛ اما در روز جنگ جمل وقتی علی(ع) زبیر را قانع کرد که از جنگ کناره گیری کند، و زبیر از میدان جنگ بیرون رفت و اراده طلحه برای استمرار جنگ سست شد، خودش مخفیانه تیری به سوی طلحه پرتاب کرد و او را به قتل رساند، هنگامی که عدهای آمدند زخم طلحه را پانسمان کنند؛ مروان گفت رهایش کنید این تیری بود که از سوی خدا به طرف او شلیک شده است، سپس گفت از این پس دیگر خون عثمان را نمیطلبم، و به پسر عثمان «أبان» رو کرد و گفت: من با این کار شما را از انتقام از برخی از قاتلان پدرت بینیاز کردهام.
این نشان میدهد از منظر امویان، طلحه و زبیر در قتل عثمان شریک بودهاند، ولی تا جایی که وجود آنان برای پیشبرد اهدافشان مفید بود این مطالب را به زبان نمیآوردند.
یکی دیگر از علائم فقدان بصیرت آن دو شک و تردیدی بود که در حقانیت کردارشان در دل داشتند؛ شاهدش تناقضگوییها و اظهار پشیمانیشان است؛ آنان گاهی میگفتند: ما برای خونخواهی عثمان شورش کرده ایم و گاهی میگفتند: چون به اجبار با علی بیعت کردهایم، الآن مخالفت میکنیم؛ و یکبار دیگر میگفتند: ما آمده ایم تا بین مردم اصلاح کنیم!
منبع: http://kayhan.ir/fa/news/70363
__________________________________________________
__________________________________________________