0

امام حسن عسگری (ع) ذهن ها را می خواندند!

 
nargesza
nargesza
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1392 
تعداد پست ها : 10707
محل سکونت : اصفهان

امام حسن عسگری (ع) ذهن ها را می خواندند!
شنبه 24 بهمن 1394  3:31 PM

امام حسن عسگری (ع) ذهن ها را می خواندند!

امام حسن عسگری (ع) ذهن ها را می خواندند!

آگاهی اهل بیت پیامبر علیهم السلام از درون انسانها بر آنان که معتقد به امامت ایشانند جای هیچ شکی نیست. از آنجا که حضرات معصومین حجت و خلیفه خداینددارای این فضیلتند که از آنچه در دلها می گذرد آگاهند.این است که می دانند چه در ذهنها خطور می کند و حاجت نگفته را برآورده می نمایند. در این گفتار به نمونه هایی از ذهن خوانی افراد از سوی امام یازدهم شیعیان اشاره می شود

وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (سوره ملک،آیه13)

گفتار خود را پنهان كنید یا آشكار(تفاوتى نمى‏كند)، او به آنچه در سینه ‏هاست آگاه است!

آگاهی اهل بیت پیامبر علیهم السلام از درون انسانها بر آنان که معتقد به امامت ایشانند جای هیچ شکی نیست. از آنجا که حضرات معصومین حجت و خلیفه خداینددارای این فضیلتند که از آنچه در دلها می گذرد آگاهند.این است که می دانند چه در ذهنها خطور می کند و حاجت نگفته را برآورده می نمایند. در این گفتار به نمونه هایی از ذهن خوانی افراد از سوی امام یازدهم شیعیان اشاره می شود.

1.محمّد بن ابراهیم مى‏گوید: فقر بر من و بر پسرم غلبه كرد، برخاسته روى به راه آوردیم، در راه من گفتم: چه خوش باشد كه آن حضرت پانصد درهم به من دهد تا چندى به جهت كسوت خود و چندى به جهت عیال و چندى به جهت طعام و ادام و نفقه صرف كنم. پسرم گفت: اگر مرا سیصد درهم دهد تا چندى را درازگوش گوش بخرم و چندى به قرض دهم و چندى را كسوت كنم، مرادم حاصل است.

چون به در خانه امام عسکری علیه السلام رسیدیم بى‏آنكه حلقه بر در زنیم یا كسى را آگاه كنیم یكى بیرون آمد و گفت: امام- علیه السلام- پدر و پسر را مى‏طلبد. خادم آمد و پانصد دینار به من و سیصد دینار به پسرم داد و فرمود: اى موالى! پانصد دینار را خرج كن به آن دستور كه در راه گفته بودى و پسرم را نیز فرمود: سیصد دینار به موجب مذكور صرف كن. گفتم كه هیچ شبهه ای نیست كه ایشان حجت خدا است كه مراد ما برآورد و مقصود ما را می دانست.(1)

2. ابو هاشم مى‏گوید: به خدمت آن حضرت رفتم و در دل گذرانیدم كه از وى خاتمى طلب كنم و آن را تیمن و تبرك نگاه دارم. شرم داشتم كه از او سؤال كنم. مرا فرمود كه این خاتم به تو دادم كه در دل داشتى و این نگین بر آن افزودم.

3. على بن زید مى‏گوید كه از خانه بیرون آمدم و عزیمت صحبت آن حضرت نمودم و مرا صد دینار بود، بر چیزى بسته در راه افكندم و بعد از آنكه به شرف صحبت آن حضرت مشرف گردیدم یادم آمد كه زر گم گشته، در دل اضطراب كردم اما به زبان نیاوردم. آن حضرت فرمود: خاطر جمع دار كه زر تو را برادرت یافته و به خانه برده. چون به خانه آمدم آن چنان بود كه آن حضرت فرموده بود. (2)

شیخ طوسى در الغیبة به سند خود از ابو هاشم جعفرى در ضمن حدیثى نقل كرده است كه گفت: تنگدست شده بودم و مى‏خواستم چند دینار از ابو محمد(علیه السلام) طلب كنم اما شرم داشتم. چون به خانه‏ام رسیدم صد دینار برایم فرستاده شد و این پیغام نیز همراه آن نوشته شده بود كه اگر حاجتى داشتى شرم مكن و بیم نداشته باش و طلب كن كه آنچه دوست دارى خواهى دید ان شاء الله

4. از ابو هاشم روایت شده كه گفت: از امام حسن عسكرى علیه السّلام شنیدم می فرمود: یكى از گناهانى كه آمرزیده نخواهد شد اینست كه انسان بگوید: اى كاش من مؤاخذه نمی شدم مگر به این (یك گناه؟)- راوى گوید: من با خودم گفتم: این مقاله از علوم دقیق است، سزاوار است كه انسان هر چیزى را از نفس خود جستجو كند. ناگاه دیدم امام عسكرى علیه السّلام متوجه من شد و فرمود: راست گفتى، آنچه را كه نفس تو به تو دستور داد عمل كن! زیرا كه شرك آوردن از جنبش مورچه در شب تاریك بر (كوه) صفا و بر لباس سیاه پوشیده‏تر است.(3)

5. شیخ طوسى در الغیبة به سند خود از ابو هاشم جعفرى در ضمن حدیثى نقل كرده است كه گفت: تنگدست شده بودم و مى‏خواستم چند دینار از ابو محمد(علیه السلام) طلب كنم اما شرم داشتم. چون به خانه‏ام رسیدم صد دینار برایم فرستاده شد و این پیغام نیز همراه آن نوشته شده بود كه اگر حاجتى داشتى شرم مكن و بیم نداشته باش و طلب كن كه آنچه دوست دارى خواهى دید ان شاء الله.(4)

6. از محمّد بن عبد العزیز بلخى روایت شده كه گفت: یك روزى من در بازار غنم نشسته بودم، ناگاه دیدم كه امام حسن عسكرى علیه السّلام آمد، قصد باب عامه سرّمن‏رأى را داشت. من با خود گفتم: اگر صدا بزنم: آى مردم این آقا حجّت خدا است، او را بشناسید مرا خواهند كشت؟

همین‏كه آن بزرگوار نزدیك من آمد و بآن حضرت نگاه كردم انگشت سبابه خود را درب دهان خود نهاد و اشاره كرد: ساكت باش من بجانب حضرتش شتافتم، پاى مباركش را بوسیدم. فرمود: آیا نه چنین است كه اگر تو آن صدا را مى‏زدى كشته میشدى؟ در آن شب شنیدم كه میفرمود: یا تقیه یا قتل، پس تقیه كنید و نفسهاى خود را نگاه دارید!. (5)

7.نصیر خادم گوید: من مكرر از حضرت عسكرى علیه السّلام شنیدم كه با غلامان رومى و ترك و صقالبه بزبان آنان سخن میگفت، و از این موضوع در شگفت بودم زیرا وى در مدینه متولد شده و تا كنون كسى ندیده بود كه او با این زبان‏ها تكلّم كند، من در این گونه افكار بودم كه ناگهان متوجه من شد و فرمود: خداوند تبارك و تعالى حجت خود را از سایر مردم تمیز میدهد و معرفت هر چیزى را بوى مرحمت میكند، حجت پروردگار كلیه لغات و انساب و آجال و حوادث را میداند و اگر این چنین نبود او و سایر مردم فرقى نداشتند.(6)

چون به در خانه امام عسکری علیه السلام رسیدیم بى‏آنكه حلقه بر در زنیم یا كسى را آگاه كنیم یكى بیرون آمد و گفت: امام- علیه السلام- پدر و پسر را مى‏طلبد. خادم آمد و پانصد دینار به من و سیصد دینار به پسرم داد و فرمود: اى موالى! پانصد دینار را خرج كن به آن دستور كه در راه گفته بودى و پسرم را نیز فرمود: سیصد دینار به موجب مذكور صرف كن. گفتم كه هیچ شبهه ای نیست كه ایشان حجت خدا است كه مراد ما برآورد و مقصود ما را می دانست .

8. حسن بن ظریف گوید: دو مسأله بنظرم رسید و اراده كردم آنها را از حضرت ابو محمد بپرسم، از آن جناب پرسیدم هنگامى كه قائم قیام میكند چگونه حكم میكند و در كجا براى اقامه حكم خواهد نشست؟ و نیز در نظر داشتم از وى بپرسم در باره تب هم چیزى مرقوم بفرمایند، و لیكن در هنگام نوشتن موضوع تب را فراموش كردم.

پس از چندى جواب رسید كه قائم هنگامى كه قیام كند در بین مردم بعلم خودش حكم خواهد كرد همان طور كه داود به حكم خودش بین مردم حكم مینمود، و از كسى بینه نخواهد خواست، و تو قصد داشتى در باره تب چیزى بپرسى و لیكن فراموش كردى، اكنون متوجه باش و آیه شریفه‏ یا نارُ كُونِی بَرْداً وَ سَلاماً را بر ورقه‏اى بنویس و بر مریض آویزان كن، راوى گوید: من طبق دستور امام علیه السّلام عمل كردم و مریض ما خوب شد.(7)

9. از على بن محمد بن حسن روایت شده كه گفت: پادشاه بجانب بصره خارج شد، امام عسكرى علیه السّلام با شیعیان خود با سلطان خارج شد، ما عده‏اى بودیم كه بین دو دیوار نشسته بودیم و در انتظار مراجعت آن حضرت بودیم، وقتى كه آن بزرگوار برگشت و مقابل ما رسید نزد ما توقف كرد، با یك دست كلاى خود را از سر خود برداشت و دست دیگر را بالاى سر خود نهاد و در صورت یكى از رفقاى ما خندید.

آن مرد فورا گفت: شهادت میدهم كه تو حجّت و برگزیده خدا هستى. ما جریان را از آن شخص پرسش كردیم؟! گفت: من در باره امامت امام عسكرى شك داشتم، با خود گفتم: اگر آن حضرت برگردد و كلاى خود را از سر خود بر دارد من به امامت او معتقد مى‏شوم.(8)

 

 

آوینی


پی نوشت:

1. آثار الأحمدى،استرآبادى‏،ص:548، ناشر: میراث مكتوب‏ تهران‏،سال چاپ: 1374 ش‏

2. همان، ص 549

3. ترجمه إثبات الوصیة، ص 468 ،مسعودى/مترجم محمدجواد نجفى‏،ناشر: اسلامیة تهران‏ چاپ: دوم‏1362 ش‏

4. سیره معصومان،سید محسن امین/مترجم حجتى كرمانى‏، ج‏6 ،ص : 250،ناشرسروش‏،چاپ: دوم‏ 1376 ش‏

5. ترجمه إثبات الوصیة ، ص471

6. زندگانى چهارده معصوم علیهم السلام/ ترجمه إعلام الورى طبرسى،عزیز الله عطاردى‏،ص494،ناشر: اسلامیة تهران‏ 1390 ق‏

7.همان، ص495

8. ترجمه إثبات الوصیة،ص476

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh ravabet_rasekhoon khodaeem1 mosabeghat_ravabet bayati0011
دسترسی سریع به انجمن ها