0

قصاید اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - وله نورالله قبره
سه شنبه 13 بهمن 1394  2:59 PM

گریان در آخر شب، چون ابر نوبهاری

بر خاک نازنینی کردم گذر به زاری

نزدیک او چو رفتم، خاکش به دیده رفتم

دیگر ز سر گرفتم آیین سوکواری

گفتم که : ای گذشته، ما را به غصه هشته

آه! از کجات پرسم: چونی و در چه کاری؟

حالم تباه کردی، حال تو چیست گویی؟

روزم سیاه کردی، شب چون همی گذاری؟

روحش به راز با من، می‌گفت باز با من:

کای در وصال و هجران حق تو حق یاری

از آه سینهٔ تو خبر همیشه دارم

از آب دیده اکنون پیش آر، تا چه داری؟

با چشم من چه گویی؟ وز زلف من چه جویی؟

چشمست و آب حسرت، زلفست و خاک خواری

گفتم : به هم رسیدن ما را چگونه باشد؟

گفت : از چگونه بگذر، تا دیده برگماری

گفتم : ز کار غیبی ما را یکی خبر کن

گفت : اوحدی، چه گویم؟ آن بدروی که کاری

زان عمر و زان جوانی آگه شود دل تو

روزی کزین عمارت بیرون بری عماری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها