مسووليت هاى امام حسن ( علیه السلام ) در دوران پدر
یک شنبه 11 بهمن 1394 10:31 PM
امام حسن(ع)در طول سى و هفتسالى كه در كنار پدر زيست نه فقطفرزندى مطيع و امام شناس بود، بلكه همواره بازوى نيرومند،ياورى صديق، مسئولى امين و با تجربه و سربازى عاشق و فداكاربراى اميرمومنان به حساب مىآمد. وى با شناخت كاملى كه از پدرداشت، خود را وقف خدمتبه اميرالمؤمنين كرده بود.
روزى بازوى نظامى پدر مىشود و به فرمانش به طرف كوفه روانهمىشود تا مردم آن سامان را از توطئه شوم دشمنان اسلام آگاهى دهدو آنها را جهت مقابله با پيمان شكنان و ناكثان بسيج كند.
روزديگر بازوى سياسى امام مىشود و در جريانات سياسى دوران عثمانوارد صحنه مىشود و او را نسبتبه وضع ناهنجار دستگاه خلافتش وكثرت انحرافات آگاه مىسازد و يا در مسئله حكميتبه دستور آنحضرت و با بيانات شيوا و دلنشين، اعلام موضع مىنمايد و دستبهافشاگرى مىزند.
آن حضرت در سمت قضاوت و ديگر مسووليتها به كمك و يارى پدرمىشتابد. اين نوشتار كوتاه اگر چه بيان كننده بخشى ازمسووليت ها و ماموريت هاى امام حسن(ع) در دوران پدر مىباشد، امابايد اعتراف كرد كه بدون شك در اين سى و هفت سال خدمات آن حضرتدر قالب ماموريت از طرف اميرمومنان بيش از اينها بوده است ولىما برآنها دست نيافتهايم و يا فاقد ارزش تاريخى بودهاند.
اما مسووليتهاى ثبتشده در تاريخ به قرار زير است:
1- نماينده امام على(ع)به سوى عثمان
انحرافات و كجروىهاى آشكار كارگزاران عثمان عرصه را بر تماممسلمانان آگاه و بيدار، به ويژه صحابه رسول الله(ع)تنگ كردهبود. ابن عبد ربه اندلسى مىنويسد:
در زمان خلافت عثمان كارهاى خلاف زياد صورت مىگرفت. بدين جهتهرگاه فرد يا افرادى به حضور على(ع)مىآمدند و از كارهاى عثمانشكايت مىنمودند، على(ع) پسرش، حسن(ع)را نزد عثمان مىفرستاد تاشكايت مردم را به او گوشزد كند. اين موضوع بسيار تكرار شد، تااين كه روزى عثمان به حسن(ع)گفت: پدرت تصور مىكند كه احدىآگاهى ندارد ولى ما به آنچه انجام مىدهيم آگاه هستيم. بنابرايناز مادستبردار.
پس از اين گفتگو ديگر حضرت على(ع)پسرش امام حسن(ع)را نزد عثمان نفرستاد.
2- پاسخ به سوالات مذهبى مردم
از ديگر مسووليت هاى مهم امام حسن(ع)در زمان پدر، پاسخگويى بهپرسشهاى مهم مردم بود. حضرت اميرمومنان(ع) بارها پاسخ بدين پرسش ها را به امام حسن(ع)ارجاع داده بود. گاهى مردم پس ازدريافت پاسخ از امام حسن(ع)به نزد امام على(ع) مىرفتند و ازحضرت پاسخ همان سؤال را مىخواستند كه حضرت به آنان مىفرمود: اگر از من هم مى پرسيديد بيش از اين جوابى دريافت نمىكرديد.
در دوران خلافت ابوبكر يك نفر اعرابى نزد او آمد و گفت: من درحال احرام حجبه تخم شتر مرغ دستيافتم و آن را خوردم. چهكفارهاى برمن واجب است؟ ابوبكر كه نتوانست جواب دهد، او را به نزد عمر فرستاد. او هم كه از جواب عاجز مانده بود، اعرابى رابه نزد عبدالرحمن بن عوف راهنمايى كرد. عبدالرحمن نيز كه درمانده شده بود، به اعرابى گفت كه نزد على(ع)برود. مرد اعرابىنزد على(ع)آمد.
حضرت به حسنين عليهما السلام اشاره كرد و فرمود: مسئله خود را از هركدام از اين دو كودك مىخواهى بپرس. اعرابى سؤال خود را مطرح كرد و امام حسن(ع)در محضر اميرمومنان بدانپاسخ گفت.
روزى حضرت على(ع)در «رحبه» بودند كه مردى به حضورش آمد وعرضه داشت: من از رعاياى شما هستم. حضرت فرمود: خير. هرگز ازرعاياى من نيستى، بلكه تو پيك پادشاه روم هستى؛ از معاويه سوالاتى كرده اى و او درمانده و عاجز شده است. بدين جهت تو راجهت دريافت پاسخ هاى آن به نزد ما فرستاده است.
آنگاه حضرت به او فرمود: از يكى از دو فرزندم بپرس. او گفت: از فرزندت حسن(ع) مىپرسم. امام حسن(ع)رو به او كرد و فرمود: آمدهاى كه بپرسى: فاصله بين حق و باطل چه مقدار است؟ همچنين آمده اى كه بپرسى: چقدر فاصله استبين آسمان و زمين؟ ميان مشرقو مغرب چه اندازه فاصله است؟ قوس و قزح چيست؟ كدام چشمه و چاهاست كه ارواح مشركان در آنجا جمع هستند؟ ارواح مومنان در كجاجمع مىشوند؟ خنثى كيست؟ كدام ده چيز است كه هريك سخت تر ازديگرى است؟
عرض كرد: يابن رسول الله! آرى. پرسشهاى من همين است كه بيانداشتيد. سپس امام حسن(ع)به يك يك پرسش هاى اوپاسخ داد. مردشامى به امام حسن(ع)گفت: گواهى مىدهم كه توفرزند رسول خدايى و همانا علىبن ابىطالب(ع)براى خلافت وجانشسينى رسول خدا از معاويه سزاوارتر است...
3- خواندن دعاى باران به دستوراميرمومنان(ع)
گروهى نزد على(ع)آمده، از كمبود باران شكايت كردند. آن حضرت فرزند برومندش، امام حسن(ع)را فراخواند و به وى فرمود: خداى رااز بهر استسقاء بخوان. امام حسن(ع)به دنبال فرمان پدر، دست به دعا برداشته، فرمود: «اللهم هيج لنا السحاب بفتح الابواب بماءعباب» ؛
خدايا! ابرها را به حركت درآور و با بازكردن درب هاى آسمان،آب و باران فراوانى بر ما فرست.
سپس امام حسن(ع)دعاى استسقا را جهت آمدن باران قرائت كرد.
امام حسين(ع)نيز به دستور پدر به دعاى استسقاء پرداخت: «اللهم معطى الخيرات. ..» ؛ خدايا! اى كسى كه خيرات و بركاترا به بندگان عطا مىكنى.
هنوز دعا پايان نگرفته بود كه باران تندى شروع به باريدنكرد.
به سلمان گفتند: اى اباعبدالله! اين دعا به آنها ياد دادهشده بود. او در پاسخ گفت: واى برشما! مگر نشنيدهايد حديث رسولخدا را كه مىفرمايد: خداوند مصالح حكمت را بر زبان اهلبيت منجارى ساخته است.
4- بسيج مردم كوفه
امام حسن(ع)از طرف امام على(ع)مامور شد تا جهت آگاه ساختن مردم كوفه از توطئه هاى شوم دشمنان و بسيج مردم براى يارىعلى(ع)به همراه عماربنياسر و قيس به كوفه برود.
امام حسن(ع)در كوفه چنين گفت: اى مردم! به دعوت امام و امير خود پاسخ مثبت دهيد و به كمك برادران مجاهد خود عليه شورشگران داخلى حركت كنيد... سوگند به خدا، خردمندان او را يارى نمايند. درس عبرتى براى آيندگاننزديك و دور خواهد شد. عاقبت نيكى خواهيد داشت. پس به دعوت ماپاسخ دهيد و ما را برآنچه ما و شما بدان مبتلا و دچار گشت هايم يارى نمائيد.
همانا اميرمومنان(ع)فرمود: من به سوى ناكثين حركتكردم تا آنان را به جاى خود نشانم. در اين حال از دو صورت خارج نيست؛ من يا ظالم و ستمگرم و يا مظلوم و و ستمديده. مردم، ازخدا مىخواهم مردى را برساند كه جوياى قيقتباشد وحق خدا را درنظر بگيرد، چنانچه من مظلوم و ستمديده هستم يارى ام كند و اگرستم مىكنم، ممانعت و جلوگيرى نماييد.
سوگند به خدا! طلحه وزبير از اولين كسانى بودندكه با من بيعت كردند و از اولين افرادى بودند كه پيمان شكستند و خدعه نمودند. آيا از بيت المال چيزى را به خود اختصاص داده ام و يا حكمى را دگرگون كرده ام؟! پسحركت كنيد به سوى آنان و امر به معروف و نهى از منكر نماييد.
كارشكنى هاى ابوموسى اشعرى عقيم ماند و امام حسن(ع)توانست حدود دوازده هزار نفر از جنگجويان كوفه را جهت پيوستن به سپاه على(ع)به سوى بصره گسيل دارد.
5- تبيين سياست امام على(ع)درباره حكميت
پس از پايان گرفتن جريان حكميت توسط ابوموسى اشعرى و عمروبن عاص، و خيانت آشكار آنها به اسلام و مسلمانان، بسيارى از مردملب به اعتراض گشودند كه چرا امام على(ع)بعضى از بستگان خود رامامور مذاكره و تكلم نكرد؟
با اين كه مردم كوفه بر خلاف نظر امام على(ع)، ابوموسى اشعرىرا جهت مذاكره و حكميت پيشنهاد كرده و بر اين امر اصرار ورزيده بودند؛ حضرت على(ع)براى پايان دادن به اختلافات، به امام حسن(ع)دستور داد تا درباره ابوموسى و عمروبن عاص و اشتباهاتشان سخن گويد.
اندليسى مىنويسد: روزى على(ع)در مسجد كوفه بالاى منبر سخن مىگفت. متوجه فرزندش حسن(ع)شد و به او فرمود: برخيز و درباره اين دو نفر سخن بگو. امام حسن(ع)برخاست و پس از حمد و ثناى خدا، فرمود:
اى مردم! شما در مورد اين دو نفر(ابوموسى و عمروبن عاص)مذاكره كرديد(و به توافق رسيديد.)و ما آنها را به مجلسمذاكره فرستاديم. براين اساس كه مطابق قرآن، نه مطابق هوسهاى نفسانى داورى كنند ولى آنها مطابق هوسهاى نفسانى، نه مطابق قرآن داورى كردند و وقتى كه مذاكره اين گونه باشد، حاكم نخواهدبود. بلكه محكوم است. ابوموسى در آنجا كه حكميت را براىعبدالله بن عمر قرار داد، به خطا رفت. ابوموسى از سه جهتخطاكرد:
1- عبدالله با پدرش عمر مخالفت نمود، زيرا عمر او را براىخلافت نپسنديد و او را جزو شوراى شش نفره قرار نداد.
2- عبدالله رهبرى و حاكميت را براى خود طلب نكرد.
3- مهاجران و انصار كه مقام زمامدارى را تشكيل مىدهند، براىامارت او اتفاق نظر ننمودند.
در مورد اصل مسئله حكميت(وكالت دادن به شخصى براى داورى)رسول اكرم(ص) در جريان يهوديان بنى قريظه، سعد بن معاذ را منصوب نمودتا درباره آنها داورى كند و او نيز حكمى كرد كه خداوند به آنراضى شد و شكى در اين جهت نيست، زيرا اگر حكم كردن سعد بن معاذخلاف بود، پيامبر(ص)به آن راضى نمىشد.
6- عهده دارى امامت جمعه
يكى ديگر از مسئوليت هاى مهم امام حسن(ع)كه در زمان پدر به وى واگذار شده بود، اقامه نماز جمعه بود. مسعودى مىنويسد: آنگاه كه عذرى مانند بيمارى براى اميرمومنان پيش مىآمد و نمىتوانست براى اقامه نماز جمعه در مسجدكوفه حضور يابد، فرزند برومندش رابه اين امر مهم مىگمارد.
امام حسن(ع)در يكى از خطبه هاى نماز جمعه درمسجد كوفه، چنين فرمود: همانا خداوند سبحان مبعوث ننمود پيامبرى را مگر اين كه بعد از او، خليفه و جانشينى را تعيين كرد و يا گروه و ياخاندانى را.
پس قسم به آن كس كه محمد(ص)را به پيامبرى برگزيد،هيچ كس در حق ما اهلبيت كوتاهى نخواهد كرد، مگر اين كه خداوندسبحان اعمال او را ناقص خواهدگذاشت و هيچ دولتى بر ضد ماحاكميت پيدانخواهد كرد، مگر آن كه عاقبت از آن ما خواهد شد ومتجاوزان به حق ما پس از چند صباحى، سزاى عمل خود را خواهندديد و به مكافات آن خواهند رسيد.
7- دستيارى اميرمومنان(ع)در قضاوت
حضرت على(ع)در برخى رويدادها از امام حسن(ع)مىخواست قضاوتكند. اميرمومنان(ع)از فرزندش خواست تا در باره مردى كه چاقو دردست داشت و در خرابه اى كنار كشته اى دستگيرش كرده بودند، قضاوت كند. اينك تمام ماجرا:
امام صادق(ع)فرمود: در دوران حاكميت اميرالمؤمنين(ع)مردى راجهت دادخواهى به محضر آن حضرت آوردند. آن مرد را در خرابهاىيافته بودند در حالى كه چاقويى خون آلود در دست داشت و بالاى سرمقتول كه به خون خويش مىغلتيد. ايستاده بود. حضرت پرسيد: اىمرد! در اين مورد چه مىگويى؟
متهم پاسخ داد: اى اميرمومنان! اتهامم را مىپذيرم. على(ع)دستور داد او را ببرند و به جاى مقتول قصاص كنند. در اينهنگام مردى با عجله و شتاب خود را نزد حضرت رساند و فرياد زد: او را باز گردانيد، به خدا سوگند، او جرمى ندارد. من قاتلم!
اميرمومنان از متهم پرسيد: چه چيز تو را وادار كرد كه اتهامقتل را بپذيرى و حال آن كه او را نكشتهاى؟
مرد پاسخ داد: وضعيتبه گونهاى بود كه نمىتوانستم كمترين دفاعى از خود كنم؛ زيراچند نفر مرا درحالى كه كارد خونين در دست داشتم و بالاى سرمقتول ايستاده بودم، ديدند و دستگيرم كردند. من در كنار خرابه مشغول ذبح گوسفند بودم. وقتى آن را سربريدم نياز به قضاى حاجت پيداكردم. از اين رو، داخل خرابه شدم كه ناگهان ديدم مردى در خون خود مى غلتد. به شدت ترسيده بودم. در حالى كه چاقوى خون آلود دردستم بود، چند نفر وارد شدند و مرا بازداشت نمودند.
على(ع)دستور داد آن دو را نزد فرزندش، حسن(ع)ببرند و داستان را براى او بيان كنند و حكم الهى را بپرسند. آنان را نزدامام مجتبى(ع)بردند. آن حضرت پس از شنيدن سخنان آنها چنين قضاوت نمود:
قاتل واقعى با اقرار و صداقتش جان متهم را نجات داد و با اينكارش، گويى بشريت را نجات داده است، خداوند سبحان فرمود: (...ومن احياها فكانما احياالناس جميعا)...؛ هركس انسانى را از مرگرهايى بخشد چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است.
بنابراين آن دو را آزاد كنيد و ديه مقتول را از بيت المالپرداخت نماييد.
8- فرماندهى گروه ده هزارنفرى
در پى خيانت آشكار معاويه و هوادارانش پس از ماجراى حكميت،اميرمومنان(ع)در اواخر عمرش برآن شد تا جنگ بامعاويه را از سربگيرد.
بدين جهتبا بسيج كردن مجدد نيروهاى رزمنده، امام حسن(ع)را به فرماندهى ده هزار نفرمنصوب كرد تا آنها به سوى جبهه صفين روانه شوند. مردم گروه گروه به اين سپاه پيوستند.
صد هزار شمشير جمع شد و آماده حركتشد. در اين هنگام بود كه ابنملجم ملعون بر فرق مقدس امام على(ع)ضربت زد و آن ضربتبه شهادتآن حضرت منجر شد و آن سپاه با عظمت مانند گله گوسفندى كه چوپان خود را از دست داده باشداز هم گسيخت.
9- سرپرستى موقوفات و صدقات
از ديگر مسووليتهاى امام حسن(ع)، توليت موقوفات امامعلى(ع)بود. امام على(ع) در اواخر عمر خويش طى حكمى همه موقوفاتخويش را به امام حسن(ع)واگذار كرد.
اين موقوفات دو بخش بود: برخى موقوفات خود امام على(ع)بودنداز قبيل چاه، چشمه، نخل و ديگر چيزهايى كه اميرمومنان آنها رااحداث و وقف گردانيده بود؛ برخى همان موقوفات پيامبر(ص)وفاطمه(س)بود كه توليتش به عهده حضرت على(ع)بود كه مجموع آنهاعبارت بود از: چشمه ينبع و وادى احمر، القصيبه، منطقه ينبع،يبيغات، صحراى رعيه، عين حسن، ديمه، اذنيه، امالعيال، حيطان سبعه(دلال، عواف، برقه، ميثب، حسنى، صافيه، مشربه امابراهيم)وفدك.
امام على(ع)در فرمانى به امام حسن(ع)به وى چنين مىفرمايد:
«اين است آنچه را كه بنده خدا، علىبن ابىطالب، پيشواىمؤمنين درباره دارايى خود به آن فرمان داده براى به دست آوردنرضا و خشنودى خدا كه به سبب آن مرا به بهشت داخل نمايد و براثر آن، آسودگى آخرت را به من عطا فرمايد... و پس از من، حسنبن على سفارش مرا انجام مىدهد. وصى من است از مال و داراييم بهطور شايسته صرف مىكند و به مستحقين و سزاواران مىبخشد و اگربراى حسن پيشامدى نمود حسين زنده است. وصى من بعد از حسن، اوستو سفارشم را مانند او انجام مىدهد....
و شرط مىكند با آن كهتصدى اين مال را به او داده، اين كه اين مال را به همان طورىكه هست، باقى بگذارد و ميوه آن را در آنچه به آن مامور گشته ورهنمود شده است، صرف نمايد و شرط مىكند كه نهالى از زادههاىدرختخرماى اين دهها را نفروشد...»
10- ايراد سخن به دستور پدر
روزى امام على(ع)به امام حسن(ع)فرمود: برخيز و سخنرانى كن تاگفتارت را بشنوم. امام حسن(ع)عرض كرد: پدرجان! چگونه سخنرانىكنم با اين كه رو به روى تو هستم و از شما شرم دارم.
امام(ع)سپس خود را مخفى نمود به طورى كه صداى حسن(ع)رامىشنيد. امام حسن(ع) برخاست و خطابه خود را شروع كرد و پس ازحمد و ثناى الهى فرمود: «اما بعد فان عليا باب من دخله كانمومنا و من خرج منه كان كافرا اقولى قولى هذا و استغفراللهالعظيم لى و لكم» ؛ بدون شك على، درى(از علم و كمال)است كهاگر كسى وارد آن در شود، مؤمن است و كسى كه از آن خارج گردد،كافر است.
من اين سخن رامى گويم(و به آن معتقدم)و از براى خودو شما ازدرگاه خداى بزرگ طلب آمرزش مىكنم.
در اين هنگام امام على(ع)برخاست و بين دو چشم حسن(ع)را بوسيدو سپس فرمود: «ذريهبعضها من بعض والله سميع عليم» ؛ آنهافرزندان و دودمانى بودند كه بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودندو خداوند شنوا و داناست.