0

رموز بیخودی اقبال لاهوری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پیشکش به حضور ملت اسلامیه
جمعه 25 دی 1394  7:30 PM

منکر نتوان گشت اگر دم زنم از عشق

این نشه بمن نیست اگر با دگری هست

عرفی

ای ترا حق خاتم اقوام کرد

بر تو هر آغاز را انجام کرد

ای مثال انبیا پاکان تو

همگر دلها جگر چاکان تو

ای نظر بر حسن ترسازاده ئی

ای ز راه کعبه دور افتاده ئی

ای فلک مشت غبار کوی تو

«ای تماشا گاه عالم روی تو»

همچو موج ، آتش ته پا میروی

«تو کجا بهر تماشا میروی»

رمز سوز آموز از پروانه ئی

در شرر تعمیر کن کاشانه ئی

طرح عشق انداز اندر جان خویش

تازه کن با مصطفی پیمان خویش

خاطرم از صحبت ترسا گرفت

تا نقاب روی تو بالا گرفت

هم نوا از جلوه ی اغیار گفت

داستان گیسو و رخسار گفت

بر در ساقی جبین فرسود او

قصه ی مغ زادگان پیمود او

من شهید تیغ ابروی تو ام

خاکم و آسوده ی کوی تو ام

از ستایش گستری بالاترم

پیش هر دیوان فرو ناید سرم

از سخن آئینه سازم کرده اند

وز سکندر بی نیازم کرده اند

بار احسان بر نتابد گردنم

در گلستان غنچه گردد دامنم

سخت کوشم مثل خنجر در جهان

آب خود می گیرم از سنگ گران

گرچه بحرم موج من بیتاب نیست

بر کف من کاسه ی گرداب نیست

پرده ی رنگم شمیمی نیستم

صید هر موج نسیمی نیستم

در شرار آباد هستی اخگرم

خلعتی بخشد مرا خاکسترم

بر درت جانم نیاز آورده است

هدیه ی سوز و گداز آورده است

ز آسمان آبگون یم می چکد

بر دل گرمم دمادم می چکد

من ز جو باریکتر می سازمش

تا به صحن گلشنت اندازمش

زانکه تو محبوب یار ماستی

همچو دل اندر کنار ماستی

عشق تا طرح فغان در سینه ریخت

آتش او از دلم آئینه ریخت

مثل گل از هم شکافم سینه را

پیش تو آویزم این آئینه را

تا نگاهی افکنی بر روی خویش

می شوی زنجیری گیسوی خویش

باز خوانم قصه ی پارینه ات

تازه سازم داغهای سینه ات

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها