پاسخ به:✉✉ غزلیات رضیالدین آرتیمانی ✉✉
پنج شنبه 24 دی 1394 8:51 PM
چه شور افتاده در دلها ز شیرین لعل خندانش
دریغا خضر ما شرمنده گردد ز آب حیوانش
نه از رنگ تو رنگی داشت نه از بوی تو بوئی
ز غیرت چاک زد هر سو ز صد جا، گل گریبانش
چو آن بلبل که در بستان ز سنبل آشیان دارد
دل آشفتهام جمعی است در زلف پریشانش
چو موسی گر زدود شعلهای در پیچ و تاب افتد
همیشه داردم در پیچ و تاب آن زلف پیچانش
مشو چندین بلند از خاک قصر خود تماشا کن
که قیصر رفت بر باد فنا بر قصر و ایوانش
رضیسان سرخ دارم از طپانچه روی خود ترسم
که رنگ لاغری از کشتنم سازد پشیمانش
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.