0

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
دوشنبه 14 دی 1394  11:40 AM


توضیحات:این شعر زیبا سروده استاد محمد حسین بهجت تبریزی ملقب به شهریار است که توسط خوانندگان بسیاری اجرا شده است و ماندگارترین این آثار همان اجرای استاد بنان است.این شعر مربوط به دوران معاصر است ولی سبک آن نو نبوده و به سبک قدیمی است.

متن شعر:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگ‌دل این زودتر می‌خواستی، حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن، با ما چرا؟
وَه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار
این‌همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
شور فرهادم به‌پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من، نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین
خاموشی شرط وفاداری بود، غوغا چرا؟
شهریارا بی‌جیب خود نمی‌کردی سفر
راه مرگ است این یکی، بی‌مونس و تنها چرا؟

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها