طاووس زيبا
سه شنبه 7 دی 1389 12:07 PM
طاووس گفت: چه فکري روباه عزيز؟ روباه گفت: تو ميداني چگونه ميتواني پولدارترين حيوان جنگل شوي؟طاووس گفت: پولدارترين؟ چطوري؟ روباه گفت: تو با فروختن پرهاي زيبايت ميتواني پولدارترين حيوان جنگل شوي. تو هم زيباترين ميشوي و هم پولدارترين... طاووس فکري کرد و گفت: باشه روباه عزيزم... بگو که چه کار بايد بکنم؟روباه گفت: تو بايد با من به ته جنگل بيايي و در آنجا دور از چشم ديگران پرهايت را بچينم و بعد يکي از دوستان من هست که ميتواند پرهاي زيباي تو را بفروشد. طاووس هم قبول کرد و به دنبال روباه به راه افتاد و آنها رفتند و رفتند تا به وسطهاي جنگل رسيدند که ناگهان طاووس کنار يک درخت تنومند، کفتار را ديد که منتظر ايستاده است و کمي جلوتر گرگ را ديد که روي يک تنه درخت نشسته است. از آنجا که طاووس جزو يکي از باهوشترين پرندگان جنگل هم بود متوجه شد كه اين يک نقشه است. ولي اصلا به روي خود نياورد و به راهش ادامه داد. ولي پرهايش را دانه دانه ميکند و در مسير راه ميانداخت تا شايد کسي به دنبالش بگردد و او را پيدا کند. از قضا دوستانش که خيلي هم مهربان بودند متوجه غيبت طاووس زيبا شدند و از همديگر سراغش را گرفتند. يکي از حيوانات گفت بايد برويم به دنبالش تا شايد کسي او را دزديده باشد و پس از کمي بحث و گفتوگو بالاخره همه به دنبال او به راه افتادند تا اينکه خرگوش تيزپا از وسطهاي جنگل پرهاي طاووس را ديد که روي زمين افتاده است و دوستانش را صدا زد و به دنبال پرهاي او به راه افتادند و پرهاي زيباي طاووس را دانهدانه جمع کردند تا اينکه به غاري تاريک رسيدند. همگي جلوي غار جمع شدند و پرهاي طاووس هم در دستان هرکدام از حيوانات قرار گرفته بود. روباه و گرگ و کفتار هم در غار طاووس را اسير کرده بودند و ميخواستند يک لقمه چرب و خوشمزهاي از او بسازند، ولي با ديدن سايهاي بزرگ از يک طاووس عظيمالجثه که جلوي در غار بود، آنها پا به فرار گذاشتند و طاووس هم نجات پيدا کرد. ولي طاووس ديگر زيبا نبود چون که هيچ پري برايش باقي نمانده بود و تبديل شده بود به يک مرغ زشت و بيپر و بال و ديگر نميتوانست به خودش ببالد .... بله ... اين بود عاقبت فخرفروشي به ديگران ... گلنوشا صحرانورد
يک طاووسي بود که در تمام جنگل زيبايياش مطرح بود و به تمام حيوانات جنگل فخرفروشي ميکرد و خودش را نسبت به همه بالاتر ميدانست. روزي روباه او را ديد و شروع کرد به تعريف کردن از او و حسابي او را شيفته صحبتهايش کرد و از آنجا که روباه حيوان حيلهگري بود و همه حيوانات گول او را ميخوردند، طاووس هم گول او را خورد و فکر کرد که او بهترين دوستش است. روز بعد روباه پيش طاووس آمد و به او گفت: طاووس زيبا... فکري به نظرم رسيده است.
چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا 2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا 3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا 4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا
پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com
تالارهای تحت مدیریت :
مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه