پاسخ به:طرح وقف، جوشش پایدار احسان
دوشنبه 23 آذر 1394 8:29 PM
خوشحالم!!
چطور می شد دل ندهد به درد دل های پیرزن همسایه که تعریف می کرد چطور دخترک ماسوره ابریشمش را به خاک داده و برگشته . چطور می شد میان آن همه گریه ریز ریز که بر صورت چروکیده و سفیدش خط خیس می کشید بلند شود برود زیر دیگش را خاموش کند. اصلا وقتی چهره ی آفتاب سوخته و چشم های خیره و سیاه «خانم رباب» مریض یادش می آمد و پیش خودش تعجب می کرد که چطور پیرزن به آن بدن بیمار و عقل بیمارتر ماسوره ابریشم و عروسک چینی و آینه قوطی می گوید، مگر می توانست یاد دیگ آبگوشت و مهمان های ظهر آقا بیفتد؟
بوی سوختگی که بلند شد دلش هـــُــــــّری ریخت. دوید طرف مطبخ. دود غلیظ گوشت و نخـــود سوخته داشت پخش و پار می شد که چادرش را دوباره بر سر کشید. دوید سمت مســـــــــــجد محله مادری اش. «یا ابوالفضل که سید باقر توی مسجد باشد ... یا پنج تن که ده و دوده نرفته باشد ... یا جده سادات که سهم دیگ سوخته را کنار گذاشته باشند».
در وقف نامه مسجد آمده بود سهمی از درآمد دکان های دو سوی مسجد وقف باشد برای زن هایی که دیگ غذاشان می سوزد، که خرج تهیه دوباره خوراکشان کنند تا مبادا خلق مرد خسته و گرسنه با دیدن دیگ سوخته تنگ شود و زندگی بی خود و بی جهت ناخوش و تلخ شود. شبیه یک راز زنانه که متولی و خادم مسجد هم از آن باخبر باشند، مادر ها به دختر ها می رساندند که اگر دیگ و کماچدانت سوخت پــُــری حرص نکن.
... عکس وقف نامه هم توی قاب روی تاقچه مسجد بود. بارها بند هشتم آن را خوانده بود و در دلش احساس رضایت و شادی کرده بود ... به مسجد که رسید هرچند برای بار اولش بود اما مثل اینکه سی سال تمرین کرده باشد صاف به متولی پیر گفت «به پیرزن همسایه کمک می کردم دیگم سوخت. ظهر هم آقامون مهمون دارند ...». متولی خندید و «سهم دیگ سوخته» را در دست چادر پوشش گذاشت. در برگشت راه صد تا صلوات و حمد و سوره نثار روح واقف مسجد کرد. ظهر یک کاسه آبگوشت برد برای همسایه شان ملک محترم خانم که بعد از دو ماه هنوز در عزای دخترک بیمار تازه مرده اش شعر می خواند و اشک می ریخت. بعد از ظهر که همه خواب بودند دیگ سوخته را از کنج دولابی در آورد و با آرامش و لبخند حسابی سابید تا تمیز تمیز شود.