شهید مجید بقایی
دوشنبه 16 آذر 1394 2:57 PM
در بهمن ماه 1337 در شهر بهبهان ، کودکی پا به عرصه گستس نهاد که هیچکس نمی توانست مجد و عظمت روح و بزرگی ان نوزاد ناتوان آن روز را در 22 سال بعد شاهد باشد .
مجید تحصیلات خود را در رشته ریاضی فیزیک به پایان رسانید و در رشته مهندسی شیمی دانشگاه اهواز قبول شد . اما این رشته نظرش را جلب نمی کند و می گوید : من باید کاری را به عهده بگیرم که بتوانم واقعا خدمت به این مردم مستضعف بکنم . به همین خاطر سال آخر دبیرستان را در رشته طبیعی طی میکند و این بار پس از شرکت در کنکور در رشته فیزیوتراپی دانشگاه اهواز قبول می شود ولی این امر نیز عطش روح بزرگ او را در خدمت به مردم مستضعف سیراب نمی ساخت و پس از یک سال دیگر با تلاش فراوان رتبه بالایی را اخذ می کند و موفق به تغییر رشته می گردد و در رشته پزشکی پذیرفته می شود .
از سالهای 54-53 فعالیتهای او در دانشگاه شکل گرفت و تماسهایش "تشکیلاتی"شد . رهبری مبارزات دانشجویی و غیر دانشجویی فعالیتهای فراوانی را انجام می داد .
در سال 56-55 با برادران گروه منصورون ارتباط بیشتری برقرار میکند که اهم فعالیتهایشان عبارت بود : گردآوری و تشکل دادن برادران حزب الله در سطح انجام عملیات نظامی از جمله ترور سروان داودی از عمال رژیم شاه و یکی از افسران شهربانی که عامل خفقان در مشهد بودند . با شروع این گروه رهبری برخی عملیتهای مسلحانه را بر عهده گرفت . آنها موفق شدند با کمترین تلفات و خسارت ، بیشترین ضربه را به پیکر رژیم وارد کنند و باعث شکسته شدن خفقان در شهر و ایجاد یک روحیه تازه برای مردم بهبهان گردند و در 22 بهمن 57 که زمان پیروزی انقلاب اسلامی بود ، ساختمانهای شهربانی که یکی از مراکز مهم در سرکوبی و ارعاب مردم به شمار می آمد توسط جوانان بهبهانی سقوط میکند . مجید هم با تجربیات فراوانی که در آموزشهای نظامی داشت در تصرف و سقوط آن مرکز ، شرکتی فعال ایفا کرد . پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دادگاه انقلاب اهواز رفت و جریان انحرافی و آمریکایی خلق عرب را سخت پیگیری نمود و توانست ضربات شدید و مهلکی به آنها وارد کند .
سپس وارد شهربانی شد . مجید معتقد بود در آن برهه از زمان کشور نیاز به کارهای فرهنگی دارد و در این راستا ، کانون نشر فرهنگ اسلامی را در بهبهان تشکیل داد که فعالیتهای این کانون در محورهای تبلیغاتی شهر بسیار موثر بود . این شهید بزرگوار به کارهای تبلیغاتی مانند تهیه پوستر ، نوار سخنرانی ، فیلم ، طراحی ، نقاشی و خطاطی علاقه فراوان داشت ، که آثار او بر دیوارهای شهر بهبهان و همچنین روزنامه ها به وضوح قابل مشاهده بود . مدتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، مجددا به دانشگاه رفت ، اما با فرمان حضرت امام ، مبنی برا تشکیل جهاد سازندگی به عضویت جهاد بهبهان در آمد و مدتی در آن مشغول به خدمت شد . با شروع جنگ تحمیلی ابتدا مسئولیت روابط عمومی سپاه امیدیه را به عهده گرفت و پس از مدتی به اهواز آمد و در واحد هماهنگی سپاه خوزستان و لرستان شروع به کار نمود و به خرمشهر رفته و با توجه به آموزشهای نظامی ای که از قبل فراگرفته بود در عملیاتهای چریکی نقشی فعال داشت و در همان ماههای اول جنگ ، شهید کلاهدوز از او خواست تا بعنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ که در آن زمان در اهواز و در لشکر 92 زرهی تشکیل می گردید حاضر شود . هماهنگی فعالیتهای بین سپاه و ارتش را به عهده داشت . از دیگر فعالیتهای آن شهید بزرگوار تشکیل آموزشگاه فرماندهی ، دسته ، گروهان و گردان بود .
او پس از مدتی تقاضای انتقال به خط مقدم را داد و به دنبال تقاضای ایشان برای سازماندهی سپاه شوش اعزام شد تا از هجوم نیروهای دشمن که در کیلومتری شوش مستقر شده بودند جلوگیری کند . یکسال فرماندهی سپاه شوش را بر عهده داشت و شاید دومین عملیات اساسی و موفقی که انجام شد ، از طرف همان محور بود . در عملیاتهای فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان و محرم شرکت داشت .
در عملیات فتح المبین ، مجید مسئول قرارگاه فجر بود و بعنوان فرمانده لشکر فجر در محور سایت عمل کرد . بعد از عملیات فتح المبین خط پافندی منطقه را به لشکر فجر دادند که مسئولیتش بر عهده برادر مجید بقایی بود که وی منطقه را با سه تیپ تحت فرمان کنترل می نمود . قبل از اینکه عملیات بیت المقدس آغاز گردد ف مجید از منطقه ازاد شده در عملیات فتح المبین یک عملیات انحرافی جهت فریب دشمن انجام داد و تعدادی اسیر و غنایم به دست آورد و با شناسایی هایی که شد ، او و شهید حسن باقری طرح عملیات بیت المقدس را ریختند و پس از آن مسئولیت حیاتی شکستن حصار دفاعی و ورود به شهر خرمشهر را به عهده او قرار دادند . بعد از عملیات بیت المقدس به سمت فرماندهی قرارگاه کربلا منصوب شد که چند لشکر تحت فرماندهی ایشان بود . در عملیاتهای رمضان و محرم ، مسئولیتهای مهمی داشت که بعد از عملیات محرم و پس از آنکه شهید حسن باقری جانشیت یگان نیروی زمینی سپاه گردید ، شهید بقایی مسئولیت قوای یکم کربلا را به عهده گرفت . اما این مسئولیتها هیچگاه نتوانست غرور و تکبر را در مجید ایجاد کند و شخصیت والای الهیش را به این مسائل نفروخت .
ایشان بسیار قانع ، متواضع ، منصف و کم توقع بود . به قول برادر شمخانی " مجید و تواضع " دو کلمه قابل جایگزینی با هم هستند . یعنی اگر ما " مجید " را در ذهن زنده کنیم . قطعا تواضع به ذهنمان متجلی می شوود و اگر کلمه تواضع را در کتابی بخوانیم تصویر مجید در ذهنمان می اید . از همان ابتدای جوانی دوست داشت نا شناخته بماند . تا زنده بود کسی او را نشناخت ف حتی مردم شهرش بهبهان .
شهادت
قبل از عملیات والفجر قرار بود که مسئولین و فرماندهان نظامی ف دیداری با حضرت امام داشته باشند اما شهید حسن باقری و مجید بقایی برای شناسایی این عملیات در منطقه ماندند . محل این شناسایی نیز در قسمت بالای فکه بود . صبح زود شهید باقری و بقایی و چند فرمانده دیگر با دو جیپ به طرف منطقه حرکت کردند . مجید در ماشین مشغول خواندن قرآن و سوره والفجر بود در بین راه به برادران می گوید آیا می شود انسان به این درجاتی که خداوند در قرآن فرموده برسد و ایا خدا توفیق این امر مهم را به انسان می دهد .
گویا فرشتگان ندای رسیدن به معبودش را به او خبر داده بودند که این چنین از توفیق الهی سخن می گفت . به هر صورت گروه شش نفره آنها به حل دیدگاه رسیدند که دشمن مرتبا اطراف آن را با توپ می زد . هنگام نماز ظهر بود که مجید و همراهانش برای اقامه نماز اول وقت قصد برگشت به سنگرهای عقب را داشتند ، توپی از طرف دشمن شلیک و در سنگر این برادران منفجر می شود . صدای شهادتین مجید به آسمان بلند می شود در حالی که صورتش روی خاک بود . دوپای مجید قطع شده بود ، پاهایی که در تمام طول عمر کوتاه اما پر برکتش جز برای رضای خدا قدمی بر نداشت و استواری اش دشمن را می لرزاند . در طرفی دیگر نیز شهید باقری ندای یاالله و یا حسین (ع) سر داده بود . بالاخره مجروحین را با جیپ به عقب بر می گردانند اما شهید بقایی بعد از 10 دقیقه که همه اش در حال ذکر گفتن بود ف به لقای معبود ازلی و ابدی خود شتافت . نکته قابل توجه آنکه اوقبلا در دفترچه یادداشت روزانه خود اسامی 39 نفر از شهدایی را که می شناخت به ترتیب یاداشت کرده بود و می گفت که ما در قبال خون این شهدا مسئول هستیم و عجین اینکه خداوند او را چهلمین نفر این لیست مقدس قرار داد ، چهلمین کبوتر عاشق که بالهای سپیدش را گشود و با تنی خسته اما روحی متعالی در پهنای آبی آسمان به پرواز در آمد .
خاطره ای از شهید
آن روزها هر کدام از بچه ها به نوبت یک شبانه روز شهردار می شدند ، وظیفه شهرداری عبارت بود از غذا گرفتن ، سفره پهن کردن ، غذا دادن ، ظرف شتن ، جارو کردن و از اینگونه کارها ، روزی بچه ها ی سپاه بهبهان به شوش آمده بودند . در مورد کم و کیف اعزام نیرو با مجید جلسه ای داشتند . یکی از دوستان در همان موقع آمد و او را صدا زد و گفت : " برادر مجبد امروز نوبت شهرداری شماست ، ظرفها مانده است . " وی در جواب گفت الان می آیم . ما تا حدودی از حرکت دوستان ناراحت شدیم . اما او خواست این نکته را گوشزد کند که در اینجا ، حتی فرمانده هم در نوبت شهرداری است و در امور ریز و درشت ، پا به پای دیگران کار می کند . او به خدمتگزاری به نیروهای خویش عشق می ورید و آن روز مجید خیلی زود جلسه را جمع و جور کرد و به انجام امور به اصطلاح شهرداری پرداخت .
قسمتی از وصیتنامه شهید
این بار با رحمت خدایی ، جنگ مقدمه ای شده برای تشکیل اتحاد جماهیر اسلامی ، انشاء الله ، و بدانید که این موضع ایثار می خواهد و خون ، که پیامدش نصر الهی است که پیروزی اسلام در اثر رنج و سعی و کوشش و در زجر و ناراحتی و خون دادن است .
بله ، ما هم می جنگیم و تن به هیچگونه سازش نمی دهیم . برادران و خواهران ! هیچگونه اندوه و حزنی به دل راه ندهید چون میدان آزمایش است و زمان امتحان و شما برترید اگر مومن باشید و از رهبر عصاره مکتب بیاموزیم که چون کوه استوار مقبل دشمن و چون کاه در مقابل خدا . در نهایت به این نتیجه رسیده ام که فقط در لباس شهید میتوانم در دادگاهت حضور یابم به جز این هرگز ، که شرمنده ام و رسوا .
خدا ! بخوبی می دانم و برایم ملموس است که بهترین ها را به سویت میکشی و حجابشان را می دری و من این را در خود می بینم ولی شاید دگرگونی در درونم چنین فیضی را نصیبم
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست