همنام گلهای بهاری
یک شنبه 15 آذر 1394 2:45 PM
لحظهای که چشم نرگس به جمال امام حسن عسکری (ع) آشنا میشود، رؤیاهای شگفت انگیز گذشته، در خاطرش زنده میشوند؛ رؤیای دیدار پیامبر عربی با چهرهای تابناک، و خواستگاری آن جناب از حضرت مسیح (ع) اینک، جوانی را که در رؤیایی شیرین دیده بود، برابرش ایستاده است. دل دختر از عشقی زلال میتپد، از شرم سر فرو میفکند. جوان رو به حکیمه میکند:
- از وی در شگفتم.
- از چه رو؟
- از آن که این دخترک، به زودی فرزندی خواهد آورد که برگزیدهی آفریدگار است؛ پسری که زمین را همانگونه که از ستم آکنده شده بود، از عدالت و داد لبریز خواهد کرد.
عمه که آگاه است به زودی برادرزادهاش سرور و امام مردمان خواهد شد، میپرسد:
- سرورم! او را به منزل شما بفرستم؟
جوان سرش را با ادب به زیر میافکند و میگوید:
- حال خیر، تا پدرم اجازه دهد.
بار دیگر که حکیمه به دیدار برادر میرود، امام میفرماید:
- حکیمه! نرگس را بفرست.
و خواهر با شادمانی میگوید:
- سرورم! برای همین آمدهام. آمدهام تا از شما رخصت طلبم.
چشمان امام از شادی میدرخشد:
-ای خجسته! خداوند والا خواست تا تو را در پاداش انباز گرداند و از کار نیک بهرهمند سازد.
حکیمه، عروس را میآراید. نرگس با پیراهن سپید، به پریای میماند که از جهان بالا به جهت جوان علوی آمده است. برای زندگی با جوان محبوب رؤیاهایش.
فضای خانه از عطر موج میزند. نسیم مرطوبی از ساحل دجله میوزد. آسمان شب تابستانی از ستارگان، چراغان است. عمه بر میخیزد تا عروس را به سوی داماد برد.
روزها از پی یکدیگر میگذرند. ماه، رنجور میشود. امام به سختی بیمار است. پسرش، حسن را به تمام دیدار کنندگان معرفی میکند. به آنان آمدن مهدی (عج) را مژده میدهد. مهدی ای که پس از شام هجران خواهد آمد. امامی که جز انسانهای پاک و موفق به دیدارش نمیشتابند.
در این میان، دیگر مردمان بسان گوسپندان شبان گم کرده، حیران خواهند شد. اما آفریدگار مردم را در سرگردانی رها نخواهد کرد. زیرا مردانی ژرف ایمان را بر خواهد گزید تا بندگان ضعیف النفس خداوند را از دام ابلیس [1] خواهند رهانید. ملیکا، زیباترین روزهای زندگیاش را کنار جوان جوانمرد میگذراند؛ جوانی که نور پیامبران را در چهرهاش میتوان دید؛ جوانی که او را به نامهای زیبا صدا میزند؛ نرگس، سوسن، حدیثه، صقیل، ریحانه؛ نامهای گلهای بهاری؛ آیا حسن (ع)، آغاز فصل تازه را مژده میدهد؛ فصل نور و گرما و بهار را؟ آیا از او میخواهد بهاری باشد برای غنچهای که از آستین زمان سر به در کرده، خواهد شکفت؟
جوان به اتفاق همسر خود به منزل پدر نقل مکان میکند. [2] پدر از دیدن آنها شادمان است. از دیدن عروسی که آسمان او را برگزیده تا کودکی را به جهان هدیه کند. او، بانویی فرازمند است، بانویی شایستهی کشیدن بار امانت؛ «و به زودی خطرها او را فرا خواهد گرفت.» [3] .
بهبودی از جسم و تن امام رخت بربسته است. خبر در سامرا و بغداد و کوفه میپیچد. مردم و دولتمردان به دیدنش میشتابند. زهر جانگداز در سراسر بدن پاکش پراکنده شده و جسم را نحیف و ناتوان کرده است. حزنی مبهم و انتظار اندوهی دردناک بر سامرا سایه افکنده است.
دوشنبه، بیست و پنجم جمادی الآخر فرا میرسد. دربار، در انتظار شنیدن خبر است. به ویژه قبیحه (مادر خلیفه)، ابناسراییل (نخست وزیر مسیحی)، ابونوح (وزیر مسیحی دربار) و حسن بن مخلد (وزیری که به دلیلی مبهم مسلمان شده است). معتز بیست و سه ساله، در گنداب لذت غوطهور است. تمام تلاش او، به هر قیمتی، حفظ تاج و تخت است. نیروهای محافظ در حال آماده باش کامل هستند. طلحة بن متوکل را از بغداد احضار کردهاند.
آفتاب به میانهی آسمان رسیده است. محلهی دربالحصا غمزده است. خانهی ماتم گرفتهی امام، گنجایش خیل دوستداران را ندارد. در خانه باز، ولی دهها نفر خارج از خانه، دست دعا به آسمان گشودهاند. امام در بستر احتضار است؛ روحی زلال در زمانهی تراکم ماده؛ پارسایی در زمانهای که تب حرص شعلهور است؛ نقطهی آرامش در دل طوفان. مسلمان و مسیحی، شیعه و سنی، مردی را دوست دارند که بیست سال میان آنان زیسته و دلش به عشق آنها تپیده است. اشکها چونان باران سنگین پاییزی بر گونهها جاری است. دغدغههای حیرت، از امام آینده، دلها را فرا گرفته است؛ اما هراس نمیگذارد تا در جست و جوی وی برآیند. این جا و آن جا، جاسوسان پراکندهاند؛ با چشمانی چون صخرهی تراش خورده؛ با بینیای همانند بینی سگان؛ با دلهایی نظیر قطعات سرب. آرامش کوچیده است. کالبد بی جان آرمیده است. از اتاق مجاور، ناله دلخراش مویه به گوش میرسد. سامرا به ماتم دهمین آفتاب امامت نشسته است. بازارها تعطیلند. دولتمردان برای تشییع حاضرند. پیشاهنگ آنان طلحة بن متوکل، بزرگمرد عباسی، نمایندهی خلیفه است. خانه از جمعیت موج میزند. خدمتکاری که نوشته طومار شدهای در دست دارد، به خادمی دیگر نزدیک شده و میگوید: -ای ریاش! این مکتوب بستان و به کاخ رو؛ بگو این نوشتهی حسن بن علی است.خدمتکار به ایوان مینگرد و به دری که پشت سر خادم بسته میشود. پس از چند لحظه در گشوده میشود تا کافور خادم بیاید. آن گاه جوانی بیست ساله با تن پوشی سپید و گریبانی چاک و بدون عمامه وارد میشود. دهان برخی از شگفتی باز میماند؛ چقدر این جوان شبیه امام هادی است. جوان به سوی طلحه میرود. جملگی برمیخیزند. طلحه برای دیده بوسی پیش میرود؛ امام میگوید:
- خوش آمدی پسر عمو. امام، میان دو در ایوان مینشیند. سکوت خیمه زده و همه مبهوت چهرهی گندمگون امام هستند. سیمایی که شباهتش به پدر حیرت آفرین است. [4] هیچ آوایی جز صدای سرفه و عطسه شنیده نمیشود. [5] جعفر کذاب با نگاهی حسادت بار، به برادر مینگرد. پیکر مطهر امام را به مسجد جامع حمل میکنند تا مراسم تشییع و نمازگزاری انجام پذیرد. دخترکی مویه کنان میگوید:
- الله الله از روز دوشنبه؛ امان از این روز؛ چه آن روز و چه این روز؟ [6] .
امام غمگین شده، به اطرافیانش میگوید:
- کسی نیست تا این نادان را باز گرداند؟
خیابان ابااحمد - که طولانیترین و بزرگترین خیابان سامراست - گنجایش جمعیت عزادار را ندارد. آفتاب تیرماه بر سر و روی مردم میتابد. هر کسی میخواهد برای تبرک، دستش به پیکر مبارک امام برسد. ناگزیر از ازدحام جمعیت، نماز میت را در خیابان میخوانند. موفق احساس خطر میکند؛ اگر این جمعیت بنای بی قراری و اغتشاش بگذارد، چه پیش خواهد آمد؟ نماز با شتاب خوانده میشود. موج جمعیت امام عسکری (ع) را به کناری میراند. از دکانداری اجازه میگیرد تا در مغازهاش دمی بیاساید. جوان نفس تازه میکند و مردم به گردش حلقه میزنند و به جوان بیست سالهای مینگرند که موهای سپید، تک تک، میان موهای سیاه محاسنش روییده است. کدام حادثهی توانفرسا خاکستر کهنسالی به چهرهاش نشانده؟ دقایقی دیگر، جوانی گلچهره میآید. استری میآورد تا امام بر آن سوار میشود. پیکر را بار دیگر به خانه باز میگردانند و بنا به وصیت امام، همان جا به خاک میسپارند. هادی (ع) به خاک سپرده میشود. مردی استوار بسان کوه؛ نیرومند همانند طوفان؛ آرام نظیر کبوتر صلح؛ پاکیزه چون شبنم و تابناک چنان ماه.
پی نوشت ها:
[1] الغیبة الصغری، ص 259.
[2] حیاة الامام علی الهادی دراسة و تحلیل، ص 151.
[3] تاریخ الغیبة الصغری، ص 132؛ کمال الدین، صدوق، ج 2، ص 427.
[4] اثبات الوصیة، ص 243.
[5] همان جا.
[6] معروف است که تشکیل سقیفة بنی ساعده (آغاز ستم بر خاندان علوی)، روز دوشنبه بوده است. سخن کنیز اشاره به آن دارد. اما امام عسکری (ع) به دلائلی طرح این موضوع را در چنین شرایط حساسی به سود شیعیان نمیداند و از آن پیشگیری میکند.
منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.