زنده کردن پنج اسب سربريده
شنبه 14 آذر 1394 1:08 PM
در زمان امام حسين عليهالسلام طبيبي زندگي ميکرد که به خلافت معاويه و يزيد (لعنةالله عليهما) اعتقاد داشت و آنها را خليفهي خود ميدانست، روزي يکي از شيعيان به آن طبيب گفت: يزيد (لعنت الله عليه) مانند جدش معاويه و ابوسفيان شخص فاجر و ظالمي است و امام زمان و خليفه واقعي، امام حسين عليهالسلام است که داراي تمام صفات خوب و آراسته است و يکي از صفات ايشان اين است که مال و اموال آن حضرت، وقف نيازمندان و بيوهزنان است؛ ولي در يزيد ملعون اين صفات وجود ندارد. اين سخنان مرد شيعه مورد قبول آن طبيب واقع نشد؛ ولي در دل خود گفت: من سخن اين شخص را امتحان ميکنم، اگر درست گفته باشد من نيز شيعه امام حسين عليهالسلام خواهم شد. در همسايگي طبيب، زن بيوهاي زندگي ميکرد که پسر يتيمي داشت. روزي آن زن به علت بيماري سختي در بستر افتاده بود و پسر خود را نزد طبيب فرستاد و براي علاج بيمارياش از طبيب درخواست کمک کرد. پسر گفت: من جگر اسب را از کجا تهيه کنم؟ طبيب براي امتحان کردن امام حسين عليهالسلام گفت: نزد امام حسين عليهالسلام برو و از او کمک بخواه. امام حسين عليهالسلام نيز دستور دادند که يکي از اسب ها را بکشند و جگرش را به آن يتيم بدهند. آنها نيز به دستور آقا امام حسين عليهالسلام عمل کردند و جگر اسب را به يتيم دادند و او آن را نزد طبيب برد. طبيب گفت: جگر اسب اين رنگي، خوب نيست بلکه فلان رنگ خوب است. پسر يتيم براي بار دوم خدمت آقا امام حسين عليهالسلام رسيد و مطلب طبيب را بيان کرد. حضرت فرمودند: اسب ديگري را سر ببريد و جگر آن را به پسر يتيم بدهيد.
سپس يتيم، آن جگر را گرفت و نزد طبيب برد. طبيب گفت اين جگر نيز خوب نيست بايد رنگ اسب فلان رنگ باشد. پس يتيم براي بار سوم خدمت آقا امام حسين عليهالسلام رسيد و مطلب طبيب را بيان کرد. حضرت فرمود: اسب ديگري را سر ببريد و جگر آن را به پسر يتيم بدهيد. يتيم آن را گرفت و نزد طبيب برد. طبيب گفت: اين جگر هم خوب نيست بايد رنگ اسب فلان رنگ باشد تا آن که يتيم پنج مرتبه خدمت امام حسين عليهالسلام رسيد و در هر مرتبه، امام حسين عليهالسلام اسبي را ميکشت و جگرش را به آن يتيم ميداد. آن طبيب وقتي کرامت اخلاقي حضرت امام حسين عليهالسلام را ديد، برخاست و به خانهي آن حضرت رفت و به خدمتکاران ايشان التماس کرد که او را به طويله ببرند. خدمتکاران، آن طبيب را به طويله بردند. طبيب در آن جا مشاهده کرد که پنج اسب، سر بريده شده است. پرسيد: چرا اين اسبها را سربريدهاند؟ آن خدمتکار گفت: به خاطر يک يتيم؛ زيرا طبيب دستور داده بود که مادر او به وسيلهي جگر اسب معالجه ميشود. طبيب با ديدن اين جريان کنار خانهي امام حسين عليهالسلام نشست تا آن حضرت از منزل بيرون آمد. طبيب از جا برخاست و دست و پاي ايشان را بوسيد و از آن حضرت عذر خواهي و اظهار ارادت کرد. سپس اصل قضيه را براي حضرت بيان کرد. حضرت فرمود: اينها که چيزي نيست، بيا چيزي را به تو نشان بدهم که بالاتر از اين فضيلت باشد. سپس امام حسين عليهالسلام دست به آسمان بلند کرد و فرمود: خدايا! من براي رضاي تو و دوستان تو اين اسبها را کشتم و تو قادر و توانا هستي که اين اسبها را زنده کني. اگر خانوادهي ما نزد تو قرب و منزلتي دارند به خاطر جدم مصطفي صلي الله عليه و آله، پدرم علي مرتضي عليهالسلام، مادرم فاطمه زهرا عليهاالسلام و برادرم حسن مجتبي عليهالسلام، اين اسبها را زنده کن. هنوز دعاي حضرت تمام نشده بود که هر پنج اسبي که سر بريده شده بودند زنده شدند و از زمين برخاستند. ( تحفةالمجالس، ص 188، به نقل از عجايب معجزات. )
منبع: کرامات حسينيه و عباسيه ؛ موسي رمضانيپور نوبت چاپ: هفتم تاريخ چاپ: زمستان 1386 چاپ: محمد (ص) ناشر: صالحان صفحات 75 تا 78