شعر برای کودکان....گرگی_و_نازی
جمعه 13 آذر 1394 2:04 PM
#گرگی_و_نازی
یه سگ قُلدُر داره،
همسایهی ما.
اسم سگش «گُرگی»یِ
از اون بلاهاس.
اون یکی همسایهمون،
یه گربه داره.
اسم گربهش «نازی»یِ
از اون خوشگلاس.
«نازی» یه بچه داره،
به اسم «ملوس».
از اون آتیشپارهها،
از اون شیطوناس.
گربههای کوچهمون
از ترس «گرگی»
جاشون سر درختو ُ
رو پشت بوناس.
«ملوس» از ترس «گرگی»،
رفته رو درخت.
«گرگی» میخواد درختوُ
از جا درآره.
– «ملوس» داره میلرزه ،
مثل برگ بید.
«گرگی» خونش به جوشه،
آتیش میباره .
– « ملوس» مثل ماهیه،
گرگی» نهنگه.
«ملوس» مثل شکاره،
«گرگی» تفنگه.
– « نازی » اگه برسه
اونوخ میبینه
گربهیی که مادره
چه جور میجنگه.
– «نازی» از رو پشتِ بون،
پرید رو دیوار.
مثل یه ببر از دیوار،
پرید تو باغچه.
– «گرگی» اگه زرنگی،
وقت فراره.
شمشیر توُ غلاف کن،
بزن به کوچه.
موهای «نازیخانم»
مثل سوزن شد.
پنجههای خوشگلش
گُرزِ صد من شد.
رسید یهِ پنجه زد
تو پُوزِ «گُرگی»
دنیا به چشم «گرگی»
قدِ ارزن شد.
«گُرگی» تو یه ثانیه،
رسید توپخونه.
دور میدون چرخیدوُ،
خورد به قورخونه.
توپخونه با قورخونهش،
به اون گندگی،
به چشم «گرگی» شدن
گود زورخونه.
منارهی پامنار
تو چشم «گرگی»،
یه قرقره شده بود،
براش میرقصید.
چنار پاچنارم،
با شاخ و برگش،
یه فرفره شده بود،
دورش میچرخید.
«گرگی» اینهمه نناز،
به زور و هوشت،
اگه اسمت «گرگی»یِ
یا که نهنگه.
این حرفو زنگوله کن
بزن به گوشِت:
«گربهای که مادره،
ماده پلنگه.»