((عـلى بـن اسـمـاعـيـل )) به ناحيه اى از مشرق بغداد رفت (بر اثر عيّاشى ) پولش تمام شـد،
كـسـانـى را نـزد هـارون بـراى گرفتن پول فرستاد، آنان به دربار هارون براى گـرفـتـن پـول رفـتـنـد،
او در انـتـظار رسيدن پول ، دقيقه شمارى مى كرد و در همين ايّام روزى بـه مستراح رفت ، آنچنان
به اسهال مبتلا شد كه روده هايش بيرون آمد و خودش به زمـين افتاد، همراهانش آمدند و هرچه
كردند كه آن روده ها را به جاى خود بازگردانند، ممكن نـشـد، نـاگـزيـر او را بـا همان حال از مستراح
برداشته و بيرون آوردند و در همان وضع (زشـت و وخـيـم ) كـه در حـال جـان كـنـدن بـود، بـراى او از
جـانـب هـارون پـول آوردنـد، او نـگاهى به آن پولها كرد و گفت :((ما اَصْنَعُ بِهِ وَاَنَا فِى الْمَوْتِ؛ من كه
در حال مرگ هستم ، اين پولها را براى چه مى خواهم ؟!)).