پاسخ به:Short story...........من و برادر کوچولویم
سه شنبه 1 دی 1394 12:54 AM
داستان
Me and My Little Brother
Once Upon a Time. Once a family had a threesome. It was a small boy with his mother and father, after a while, God gives us the story of a little brother beautiful little boy, after a few days after birth.
Hey little boy's mother and father insist that it spend alone with the baby. But mother and father feared that their son is jealous Wake happen little bring her brother. The little boy was pushing the story so much that his parents decided to do it. But in the back room to watch him do this efficiently. The little boy was the only brother who was bent on his head ... and told the little brother! I come fresh from God ... ... .... What is the appearance of God to my life? I remember I got a little time...
من و برادر کوچولویم
يکی بود يکی نبود. يه روزی روزگاری يه خانواده ی سه نفری بودن. يه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از يه مدتی خدا يه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما ميده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .
پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش میترسيدن که پسرشون حسودی کنه و يه بلايی سر داداش کوچولوش بياره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زياد شد که پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن.
پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پيش خدا اومدی … … . به من می گی قيافه ی خدا چه شکليه ؟ آخه من کم کم داره يادم مي ره.