پاسخ به:Short story............Leaving the City of Regret
جمعه 20 آذر 1394 1:39 AM
Leaving the City of Regret
I had not really planned on taking a trip this time of year, and yet I found myself packing rather hurriedly. This trip was going to be unpleasant and I knew in advance that no real good would come of it. I'm talking about my annual "Guilt Trip."
I got tickets to fly there on Wish I Had airlines. It was an extremely short flight. I got my baggage, which I could not check. I chose to carry it myself all the way. It was weighted down with a thousand memories of what might have been. No one greeted me as I entered the terminal to the Regret City International Airport. I say international because people from all over the world come to this dismal town.
As I checked into the Last Resort Hotel, I noticed that they would be hosting the year's most important event, the Annual Pity Party. I wasn't going to miss that great social occasion. Many of the towns leading citizens would be there.
First, there would be the Done family, you know, Should Have, Would Have and Could Have. Then came the I Had family. Of course, the Opportunities would be present, Missed and Lost. The biggest family would be the Yesterday's. There are far too many of them to count, but each one would have a very sad story to share.
Then Shattered Dreams would surely make and appearance. And It's Their Fault would regale us with stories (excuses) about how things had failed in his life, and each story would be loudly applauded by Don't Blame Me and I Couldn't Help It.
Well, to make a long story short, I went to this depressing party knowing that there would be no real benefit in doing so. And, as usual, I became very depressed. But as I thought about all of the stories of failures brought back from the past, it occurred to me that all of this trip and subsequent "pity party" could be cancelled by ME! I started to truly realize that I did not have to be there. I didn't have to be depressed. One thing kept going through my mind, I CAN'T CHANGE YESTERDAY, BUT I DO HAVE THE POWER TO MAKE TODAY A WONDERFUL DAY. I can be happy, joyous, fulfilled, encouraged, as well as encouraging. Knowing this, I left the City of Regret immediately and left no forwarding address. Am I sorry for mistakes I've made in the past? YES! But there is no physical way to undo them.
So, if you're planning a trip back to the City of Regret, please cancel all your reservations now. Instead, take a trip to a place called, Starting Again. I liked it so much that I have now taken up permanent residence there. My neighbors, the I Forgive Myselfs and the New Starts are so very helpful. By the way, you don't have to carry around heavy baggage, because the load is lifted from your shoulders upon arrival. God bless you in finding this great town. If you can find it -- it's in your own heart -- please look me up. I live on I Can Do It Street.
ترک کردن شهر حسرت
برنامه ریزی نکرده بودم که این موقع از سال به مسافرت بروم اما تقریبا با عجله چمدانم را بسته ام. سفر جالبی نخواهد بود و از قبل می دانستم چیز خوشایندی برای من اتفاق نخواهد افتاد. در مورد سفر سالانه خودم یعنی " سفر به غم" صحبت می کنم.
بلیط خطوط هوایی ای کاش داشتم را گرفتم که به آنجا بروم . واقعا سفر کوتاهی بود. چمدانی را که نمی توانستم داخلش را چک کنم برداشتم. خودم اینطور می خواستم که تمام طول روز حملش کنم. به اندازه هزاران خاطراتی که می توانستند وجود داشته باشند سنگینی می کرد. وقتی به ترمینال فرودگاه بین المللی شهر پشیمانی رسیدم هیچ کس به من خوش آمد نگفت. بین الملی است به این خاطر که افراد از سراسر دنیا به این شهر ملال انگیز می آیند. وقتی برای اطلاع از رسیدنم به هتل آخرین پناه رفتم متوجه شدم که باید برای مهم ترین اتفاق سال یعنی چشن افسوس تدارک دیده باشند. نمی خواستم چنین اتفاق مهم اجتماعی را از دست بدهم چون می دانستم اشخاص مهمی در آن شرکت خواهند کرد.
اول از همه خانواده انجام شده ها حضور خواهد داشت که همانطور که می شناسید شامل افرادی مثل: بایستی داشت باید داشت و می توان داشت است. بعد از آنها خانواده ای داشته ام وارد می شود. البته فرصت ها هم حضور خواهد داشت همین طور گمشده و از دست داده. پر جمعیت ترین خانوداه دیروز هاست. بقدری زیادند که نمی توان آنها را شمرد اما هر کدامشان داستانی غم انگیز برای گفتن دارند.
رویاهای خس
ته هم بی شک نمایان خواهد شد و این تقصیرشان هست که ما را با داستان شکست هایش مهمان می کند و هر داستان هم توسط ملامتم مکن و نمی توانم کمکش کنم با صدای بلند تشویق می شوند.
برای کوتاه کردن داستان بلندم باید بگویم که با علم به اینکه این جشن ناامید کننده، هیچ مزیت و فایده ای برای من ندارد باز هم در آن شرکت می کردم. و مثل همیشه نا امید شدم. اما وقتی به داستان و اتفاق های که در گذشته منجر به شکست من شدند فکر کردم. ناگهان متوجه شدم که این سفر و اتفاقات بعدی مثل جشن افسوس را می توانم توسط خودم لغو کنم. و واقعا به این باور رسیدم که من مجبور نیستم که آنجا باشم. مجبور نیستم که افسرده باشم. چیزی به خاطرم رسید: نمی توانم دیروز را تغییر داد اما این قدرت را دارم که امروز را روز فوق العاده ای بسازم و به بهترین شکل زندگی کنم. من می توانم شاد و سرزنده و دلگرم باشم و حتی به دیگران روحیه بدهم. با دانستن این حقیقت بسرعت شهر حسرت را ترک کردم و هیچ آدرسی باقی نگذاشتم. به خاطر اشتباهاتی که در گذشته مرتکب شدم متاسفم؟ قطعا همین طور است و به خاطر آنها متاسف هستم. اما هیچ راهی برای جبران گذشته وجود ندارد.
پس اگر برنامه ریزی کرده اید که به دنیای حسرت بازگردید همین حالا همه چیز را لغو کنید و به جای آن به جایی به نام شروع مجدد بروید.جایی که من دوستش دارم و برای همیشه ساکنش شده ام. همسایه هایم؛ خودم را بخشیده ام و شروع جدید هم بسیار کمکم کرده اند. شما نیازی به حمل چمدان سنگینی را ندارید چرا که در کنار در ورودی در لحظه ورود، بار شما از شانه هایتان بر روی زمین قرار می گیرد. برای یافتن این شهر خدا به شما کمک خواهد کرد. همان طور که متوجه خواهید شد، آنجا همان قلب شماست...لطفا دنبال من هم بگردید..من در خیابان می توانم انجامش دهم زندگی می کنم.
*کلید واژه ها*
in advance = از قبل
baggage = چمدان
residence = ساکن
دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است:
السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه