پاسخ به:Short story............راکش
جمعه 20 آذر 1394 1:38 AM
Once upon a time, a student named Rakesh lived in an ashram. Every night he used to jump over the ashram's boundary wall and roam around. He used to return before dawn. No one knew that Rakesh went out at night.
One night as usual, Rakesh found everyone asleep. He peeped into Guruji's room and saw him sleeping. Then Rakesh crept out towards the wall. He climbed up a ladder he had and jumped over the wall. But actually Guruji was awake and had seen Rakesh going out.
He got up and took away the ladder from the spot. A few hours later, Rakesh returned. In the dark, he tried to climb down from the wall. But Guruji stood where the ladder was. He helped Rakesh to get down and said, "Son, at least take a warm shawl, when you go out at night."
Guruji's gentle manner made Rakesh realize his own folly. He apologised and never went out at night again.
روزی روزگاری یک دانش آموز به اسم راکش در یک آشرام زندگی میکرد. هر شب عادت داشت که از دیوار دور آشرام بپرد و پرسه بزند. معمولا قبل از طلوع خورشید برمیگشت. کسی نمیدانست که راکش شب بیرون رفته است.
یک شب همانند معمول راکش دید همه خوابند. او زیر چشمی به اتاق گروجی نگاهی کرد و دید که او خواب است. سپس سینه خیز به سمت دیوار رفت. از یک نردبانی که داشت بالا رفت و از روی دیوار پرید. اما در حقیقت گروجی بیدار بود و دیده بود که راکش بیرون میرود.
او بلند شد و نردبان را از محلش برداشت. چند ساعت بعد راکش برگشت. او تلاش کرد که از دیوار پایین بپرد اما گروجی جای نردبان ایستاده بود.او به راکش کمک کرد که پایین بیاید و گفت: پسرم حداقل یک شال گردنی گرم با خودت ببر، وقتی که شب ها بیرون می روی.
رفتار ملایم گروجی باعث شد راکش به نابخردی خود پی ببرد. او معذرت خواست و دیگر هیچوقت شبها بیرون نرفت.
لغات مهم:
بهترین راه یادگیری لغات انگلیسی این است که آنها را حفظ نکنید.
Boundary: مرز
Roam around: پرسه زدن
Peep: زیر چشمی نگاه کردن
Shawl: شال گردنی
Folly: نابخردی
دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است:
السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه