روزی مجنون از میان سجاده مرد نمازگزاری عبور کرد.
مرد گفت: هی! مگر نمی بینی که با معشوق خود راز و نیاز میکنم؟
مجنون گفت: من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم
تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی؟