خطبه(1) -خطبه در ابتداى آفرينش آسمان و زمين و آدم
سه شنبه 3 آذر 1394 3:02 PM
خطبه در ابتداى آفرينش آسمان و زمين و آدم
فَمِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ
از خطبه هاى آن حضرت است
يَذْكُرُ فِيهَا ابْتِداءَ خَلْقِ السَّماءِ و الاَْرْضِ وَ خَلْقِ آدَم، وَ فيها ذِكرُ الْحَـجِّ
كه در آن ابتداى آفرينش آسمان و زمين و آدم را توضيح مى دهد و يادى از حج مى كند
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقائِلُونَ، وَ لا يُحْصى نَعْماءَهُ
خداى را سپاس كه گويندگان به عرصه ستايشش نمى رسند، و شماره گران از عهده شمردن
الْعادُّونَ، وَ لا يُؤَدّى حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ، الَّذى لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ،
نعمتهايش برنيايند، و كوشندگان حقّش را ادا نكنند، خدايى كه انديشه هاى بلند او را درك ننمايند،
وَ لايَنالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ، الَّذى لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ، وَ لا نَعْتٌ
و هوش هاى ژرف به حقيقتش دست نيابند، خدايى كه اوصافش در چهارچوب حدود نگنجد، و به ظرف وصف
مَوْجُودٌ، وَ لا وَقْتٌ مَعْدُودٌ، وَ لا اَجَلٌ مَمْدُودٌ. فَطَرَ الْخَلائِقَ
درنيايد، و در مدار وقت معدود، و مدت محدود قرار نگيرد. با قدرتش خلايق را
بِقُدْرَتِهِ، وَ نَشَرَ الرِّياحَ بِرَحْمَتِهِ، وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدانَ اَرْضِهِ.
آفريد، و با رحمتش بادها را وزيدن داد، و اضطراب زمينش را با كوهها مهار نمود.
اَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْديقُ بِهِ، وَ كَمالُ التَّصْديقِ
آغاز دين شناخت اوست، و كمال شناختش باور كردن او، و نهايت از باور كردنش
بِهِ تَوْحيدُهُ، وَ كَمالُ تَوْحيدِهِ الاِْخْلاصُ لَهُ، وَ كَمالُ الاِْخْلاصِ لَهُ
يگانه دانستن او، و غايت يگانه دانستنش اخلاص به او، و حدّ اعلاى اخلاص به او
نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ، لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَة اَنَّها غَيْرُ الْموْصُوفِ، وَ شَهادَةِ
نفى صفات (زائد بر ذات) از اوست، چه اينكه هر صفتى گواه اين است كه غير موصوف است، و هر موصوفى شاهد
كُلِّ مَوْصُوف اَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ. فَمَنْ وَصَفَ اللّهَ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ،
بر اين است كه غير صفت است. پس هر كس خداى سبحان را با صفتى وصف كند او را با قرينى پيوند داده،
وَ مَنْ قَـرَنَهُ فَقَدْ ثَنّـاهُ، وَ مَنْ ثَنّـاهُ فَقَـدْ جَـزَّاَهُ، وَ مَـنْ
و هركه او را با قرينى پيوند دهد دوتايش انگاشته، و هركه دوتايش انگارد داراى اجزايش دانسته، و هركه او را داراى
جَزَّاَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ، وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ اَشارَ اِلَيْهِ، وَ مَنْ اَشارَ
اجزاء بداند حقيقت او را نفهميده، و هر كه حقيقت او را نفهميد برايش جهت اشاره پنداشته، و هر كه براى او
اِلَيْـهِ فَقَـدْ حَـدَّهُ، وَ مَـنْ حَـدَّهُ فَقَـدْ عَـدَّهُ،
جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده، و هركه محدودش بداند چون معدود به شماره اش آورده،
وَ مَنْ قالَ: فيمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ، وَ مَنْ قَالَ: عَلامَ؟ فَقَدْ اَخْلى مِنْهُ.
وكسى كه گويد: درچيست؟حضرتش رادرضمن چيزى درآورده، وآن كه گفت:برفرازچيست؟آن را خالى از او تصوركرده.
كائِنٌ لا عَنْ حَدَث، مَوْجُودٌ لا عَنْ عَدَم، مَعَ كُلِّ شَىْء لا بِمُقارَنَة،
ازلى است و چيزى بر او پيشى نجسته، و نيستى بر هستى اش مقدم نبوده، با هر چيزى است ولى منهاى پيوستگى با آن،
وَ غَيْـرُ كُلِّ شَـىْء لاَ بِمُزايَلَة، فاعِـلٌ لا بِمَعْنَى الْحَرَكـاتِ
و غير هر چيزى است امّا بدون دورى از آن، پديدآورنده موجودات است بى آنكه حركتى كند و نيازمند
وَ الاْلَةِ، بَصيرٌ اِذْ لا مَنْظُورَ اِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ، مُتَوَحِّدٌ اِذْ لاسَكَنَ
به كارگيرى ابزار و وسيله باشد، بيناست بدون احتياج به منظرگاهى از آفريدهايش، يگانه است چرا كه او را مونسى
يَسْتَأْنِسُ بِـهِ وَ لايَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ.
نبوده تا به آن انس گيرد و از فقدان آن دچار وحشت شود.
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست