0

زنده کردن پنجاه غلام

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

زنده کردن پنجاه غلام
جمعه 29 آبان 1394  6:33 PM

 

مرحوم ابن‏ حمزه‏ ی طوسی - که یکی از علماء قرن ششم است - در کتاب خود آورده است: 
شخصی به نام بلطون حکایت کند: من مسئول حفاظت خلیفه - متوکل عباسی - بودم و نیروهای لازم را پرورش و آموزش می‏دادم تا آن که روزی، پنجاه نفر غلام از اهل خزر برای خلیفه هدیه آوردند. 
متوکل آن‏ها را تحویل من داد و گفت: آموزش‏های لازم را به آن‏ها بده تا در انجام هر نوع دستوری آمادگی کامل داشته باشند، همچین دستور داد تا نسبت به آن‏ها محبت و از هر جهت کمک شود تا خود را مطیع و فدائی خلیفه بدانند. پس از آن که یک سال سپری شد و سعی و تلاش بسیاری در آموزش و پرورش و تربیت آن‏ها انجام گرفت، روزی در حضور خلیفه ایستاده بودم که ناگهان حضرت ابوالحسن، علی هادی علیه‏السلام وارد شد. هنگامی که حضرت در جایگاه مخصوص قرار گرفت، خلیفه دستور داد تا تمام پنجاه غلام را در حضور ایشان احضار کنم. پس وقتی آن‏ها در مجلس خلیفه حضور یافتند و چشمشان به حضرت هادی علیه‏السلام افتاد، برای احترام و تعظیم در مقابل حضرت روی زمین به سجده افتادند. متوکل با دیدن چنین صحنه‏ای بی‏حال و سرافکنده شد و در حالی که توان راه رفتن نداشت، با زحمت مجلس را ترک کرد و با بیرون رفتن متوکل، حضرت هم از مجلس خارج شد. پس از گذشت ساعتی متوکل مراجعت کرد و به من گفت: وای به حال تو! این چه کاری بود که غلام‏ها انجام دادند؟ از آن‏ها سؤال کن که چرا چنین کردند؟! هنگامی که از غلامان سؤال کردم، که چرا چنین تواضعی را در مقابل آن شخص ناشناس انجام دادید؟ اظهار داشتند: این شخص در هر سال یک مرتبه نزد ما می‏آید و مسائل دین را به ما می‏آموزد و مدت ده روز برای تبلیغ احکام و معارف دین، نزد ما می‏ماند، ما او را می‏شناسیم، او خلیفه و وصی پیغمبر اسلام می‏باشد. 
هنگامی که متوکل عباسی این مطالب را شنید، دستور داد تا تمامی آن پنجاه نفر کشته شوند، به همین جهت تمامی آن غلامان را سر بریدند؛ و فردای آن روز من به سمت منزل حضرت ابوالحسن هادی علیه‏السلام رفتم، همین که نزدیک منزل رسیدم، دیدم شخصی جلوی منزل ایستاده که ظاهراً خادم حضرت بود، پس نگاهی عمیق به من کرد و گفت: وارد شو! موقعی که وارد منزل شدم، دیدم حضرت در گوشه ‏ای نشسته و مشغول دعا و تسبیح می باشد، به من خطاب نمود و فرمود: ای بلطوم! با آن غلامان چه کردند؟ عرضه داشتم: یا ابن‏ رسول الله! تمامی آن‏ها را سر بریدند. فرمود: آیا خودت دیدی که سر تمامی آن‏ها را بریدند و همه‏ی آن‏ها کشته شدند؟ پاسخ دادم: بلی، به خدا سوگند، من خودم شاهد بودم. فرمود: آیا مایل هستی آن‏ها را زنده ببینی؟ گفتم: آری، دوست دارم. سپس حضرت به من اشاره نمود که آن پرده را کنار بزن و داخل برو تا آن‏ها را ببینی. هنگامی که پرده را کنار زدم و وارد شدم، ناگهان دیدم که تمام آن افراد زنده شده ‏اند و صحیح و سالم کنار هم نشسته ‏اند و مشغول خوردن میوه می‏باشند [1] . 

 

 


پی نوشت ها:
[1] الثاقب فی المناقب: ص 529، ح 465، مدینة المعاجز: ج 7، ص 491، ح 2483. 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh ravabet_rasekhoon mojdeh1 papeli ehsan007060 mosabeghat_ravabet amirhossein1392 valyollah amayen bayati0011 mamadbayat mhzahraee lionacer
دسترسی سریع به انجمن ها