پاسخ به:اینجا همه چیز عالیه!!
شنبه 7 آذر 1394 12:46 AM
پیرمرد به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من میرم تو کافه و تو بیا سر قرار بعد با هم کلی حرفهای عاشقانه میزنیم.
پیرزن قبول کرد.
فردا پیرمرد به کافه رفت، دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیامد، وقتی پیرمرد برگشت خانه دید پیرزن در اتاق نشسته و گریه می کند !!!
پرسید: چرا گریه می کنی؟
پیرزن اشک هایش را پاک کرد و گفت: بابام نذاشت بیام ...
مهربان همیشگی من... خودت گفتی:ادعونی استجب لکم... بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا...
گوش کن... این منم که اینروزها بیش از همیشه میخوانمت... اجابت کن مرا...