فرماندهی که امامش را فروخت...
پنج شنبه 30 مهر 1394 11:39 AM
می دانید فرمانده در لشگر و سپاه چه نقشی دارد؟ او کسی است که با فکرش دیگران را به سمتی که می خواهد می برد و باقی سپاه چشم دوخته به حرکات او، جا پای قدمهای او می گذارند. البتّه اگر سپاهی، جا پای فرماندهش نگذارد و هر کس بخواهد سازی بزند، حتماً بی سامان و ضعیف است. به همین خاطر است که در لشکر، انتخاب فرمانده بسیار مهم است. لشکر امام حسن(علیه السلام) سه فرمانده داشت که یکی از آن سه نفر رئیس همه بود و همان سرفرمانده، سپاه امام حسن(ع) را ترک گفت و لشکر را به سمت نابودی و شکست کشاند. نام او «عبید الله بن عبّاس» بود. فرزند عبّاس عموی رسول خدا(صلی الله علیه و آله).
اوضاع زیردستان در سپاه امام حسن(ع)
خوب است پیش از آنکه ماجرای خیانت عبیدالله به امام حسن(ع) را بگوییم، یادآوری کنیم که وضعیت سپاه امام(ع) چگونه بود. در قسمتهای پیشین گفتیم که سپاه امام (ع)، از سویی تشکیل شده از گروه های منافق و بسیار سودجو بود و از سوی دیگر، شایعه ای به دروغ پخش شده بود که امام حسن(ع) قصد دارد با معاویه (علیه اللعنه) صلح کند.
آن منافقان و سودجویان لشکر امام(ع) با شنیدن این شایعه، دست به کارشکنی زدند و به خیمه ی امام(ع) و مقتدایشان حمله کردند و ایشان را مجروح ساختند. بدین ترتیب، شیعیان امام(ع) را با جان نثاری از میان لشکر به هم ریخته به «مدائن» رساندند.
حالا لشکر چند رنگ مانده بود و سه فرمانده.
تردید عبیدالله
شجاعت، خویشاوندی و سابقه ی بلند عبیدالله بن عبّاس سبب انتخاب او به عنوان سرفرمانده بود؛ امّا این خویشاوند، از همان ابتدا به خاطر چند ماجرا، سخت در بدبینی فرو رفت.
عبیدالله، همان ابتدای کار، بعد از دیدن رنگها و چهره های مختلف در سپاه، دریافت که با چنین سربازانی، حتماً در میدان جنگ شکست خواهد خورد. از سوی دیگر، فهمید که سران قبایل (که بخش عمده ای از تنه ی سپاه را تشکیل می دادند) با معاویه دست به یکی کرده اند و همین کار آنها باعث به هم ریختن سپاه شده است. او در این لحظه با خودش فکر می کرد که با سپاهی که فقط به دنبال غنایم جنگی است، چگونه کار پیش خواهد رفت؟!(1)
حالا این ماجراها را بگذارید کنار این، که در میانه ی راه به او از خیانت بسیاری از سربازان خبر دادند. سربازانی که با سکّه های معاویه معامله کرده بودند و حالا خبر صلح امام(ع) هم در میان لشکر پیچیده بود.(2)
در تاریخ نگاشته اند:
«عبیدالله ساعتى تنها ماند و در زير خيمه ى خود كه از غوغاى جمعيت دور بود، به فكر فرو رفت... ناگهان واقعيتى تلخ در برابرش نمايان شد: احساس كرد كه اين فرماندهى، موقعيت نظامى او را به آخرين درجهى نابودی، تنزل خواهد داد. يادآورى آبروى برخاك ريخته اش و حرفهایى كه مردم درباره ى او خواهند زد، خون او را به جوش آورد و پشيمانى از قبول اين مأموريت بر تمام وجودش مستولى گشت؛ خشونت و تند مزاجى او چنان تحريک شد كه بر شرایطى كه موجب افتادن او به دام اين مأموريت شده بود، لعنت فرستاد و سپس تحت تأثير كابوسى از اضطراب و «حبّ نفس» چنان درهم كوبيده شد كه نمي دانست چه بكند! عاقبت پس از فكر زياد به اين نتيجه رسيد كه بايد از اين منصب كنارهگيرى كند...»(3)
وسوسه ی شیطانی معاویه
نامه هاى معاويه در چنین وضعیتی به عبیدالله رسید. در نامهى معاويه، بر روى نقطه ضعف اساسى او يعنى جاه طلبى و ميل به جلو افتادن، انگشت گذارده شده بود. معاويه در اين نامه نوشته بود:
«همانا حسن به زودى ناگزير از صلح خواهد شد، براى تو بهتر است كه پيش قدم باشى نه پیرو.(4)
در همين نامه براى او يک ميليون درهم پاداش قرار داده بود.(5)
تصمیمی که ورق را برگرداند
عبیدالله، شبانه سپاه را ترک کرد و وارد لشکر معاویه شد. خبر فرار او سپاه را چنان به هم ریخت که هیچ کس جز دو فرمانده ی زیرک دیگر، نتوانستند مردم را از آن پریشانی نجات دهند. این خبر، حتّی سربازان را در «مدائن» نیز تکان داد و این، آخرین ضربه ی سختی بود که به سپاه امام حسن(ع) وارد آمد و تکلیف جنگ را روشن کرد.
داستان عبیدالله، درس های بسیاری دارد. کسی که خویشاوندی و سابقه اش در دینداری، او را در لحظه ی تصمیم ماندن یا رها کردن امامش یاری نکرد. به راستی هم چنین تصمیمی معرفتی از جنش مقدادها و عمّارها می طلبد...
پی نوشت ها:
1. آل یاسین، «صلح امام حسن علیه السلام»، ترجمه خامنهای، علی (رهبر جمهوری اسلامی ایران)، تهران، آسیا، 1377، ج1، صص 185- 195.
2. همان.
3. همان.
4. ابن ابى الحديد:4/15؛ به نقل از همان منبع.
5. يعقوبى:2/191 و شرح النهج:4/15؛ به نقل از همان مقاله.
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست